بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

مورفی!

40 دقیقه لباس پوشیده و آماده منتظر مهمونا نشسته بودم،دیگه فشارم افتاده بودD:

یه آبنبات چوبی تو کشوی میزم بهم چشمک میزد،جلدشو باز کردم و گذاشتمش تو دهنم که زنگ آیفونو زدن!D:

۵ ۰

ای همه پشت و پناه و همه آبادی من....

به نظرم پناه نزدیک ترین واژه به پدره....
۳ ۰

ما را خیال توست،تو را در خیال چیست؟

برای خودم هم عجیب است اما درست 5 دقیقه است که دستانم را زدم زیر چانه ام و به عنوان مناسب برای این پست فکر می کنم!دنبال بیتی می گردم که از دوست داشتن بگوید...و نمی توانم انتخاب کنم!

دوست داشتنت از بهترین اتفاق های دنیاست،حال خوبم را بهتر می کند،حال بدم را خوب!به قول آن آهنگی که بابک جهانبخش می خواند:تو بهترین شرایطم حالمو بهتر می کنی!


+عنوان مصراعی از هلالی جغتایی هست

۴ ۰

آخه استاد انقد ماااه؟!

از استاد جیم قبلا نوشته بودم که چقدر مرد شریف و محترمیه و بیماره...این ترم تونستم دوباره باهاش درس بردارم

کلاساش درست مثل سه ترم پیش فوق العاده جذابه،تو گروه تلگرامیه کلاسمون هست و مدام مطالب جالب میفرسته،لیست کتاب های موجود در نمایشگاه کتاب آتی رو میفرسته و....

ولی امشب برامون نوشت بچه ها این سری داروها خیلی اذیتم کرده اگه اجازه بدید فردا سر کلاستون نیام)))))))):

استاد ج زودتر خوب شو لطفاااا

۵ ۰

وااااااقعا....

منصفانه تر بود که هر کس تاوان نفهمی خودش را می داد.

یادم نمیاد از کی....ولی کاش اینطوری بود!

۴ ۰

همزیستی مسالمت آمیز با یک عدد پشه!

+تتتتق!

-پرش من!

+تاااااپ!

-پرش من!

+تققققققققققققق!

-پرش شدید من!

-مامان جان معلومه چیکار می کنی؟!

+دارم سعی می کنم پشه رو بکشم که شب نخوردت!

-نمی خواد!اون یه ذره خون منو بمکه بهتر از اینه که هی بهم شوک عصبی وارد بشه!D:

(نگارنده در حال خوندن ویروس بود و این اصوات وقتی تلاش می کرد تمرکز کنه به گوشش می رسید!)


هیچی دیگه الانم پشه جان داره دور سرم می چرخه!

۵ ۱

با تشکر!

به دوستان ِ خیلی صمیمی ِ اقوام خود که تا به حال آن ها را ندیده ایم در اینستاگرام ریکوئست ندهیم!


به قول مهشاد:#جدی!

۲ ۰

این داستان:ترم اولی ِ جوگیر!

۱ نظر

دانشگاه که قبول شدم یه روز با ذوق و شوق رفتم که برای خودم یه سری خرت و پرت بخرم!از جمله یک عدد کوله پشتی مناسب برای دانشگاه!

نمی دونم پیش خودم چی فکر کردم و دانشگاهای مملکتمون رو استنفورد فرض کردم یا هاروارد که تصمیم گرفتم کوله ای بگیرم که حسابی جا دار باشه،کتابای دانشگاهی توش جا بشن و حتما جای لپ تاپ خوب و مطمئنی داشته باشه!القصه کوله ی مورد نظر خریداری شد!کوله ی بسیار خوبی هم از آب دراومد!اما تا دلتون بخواد سنگین بود!حالا فکر نکنید زیادی تابلو بازی درآوردم یا چمدون خریده بودمااا!D:

ظاهرش معمولی بود بیچاره ولی سنگین بود و زیادی جا دار!و خب پدر من رو توی BRT و مترو درآورد!D:

کتابای رفرنس رو که معمولا آدم نمی بره دانشگاه بنابرین از اون همه جایی که داشت استفاده خاصی نکردم،مگر برای روزایی که واحد عملی داشتیم و روپوش همراه خودم می بردم،لپ تاپ هم که...D: تو این شش ترم فکر کنم دو سه بار!

خلاصه اینکه بالاخره امروز رفتم و برای خودم یه کوله پشتی فینگیلی خریدم!که هی اون حجم وحشتناک رو دنبال خودم نکشونم!D:

احتمالا تا مقاطع بعدی هی به این نتیجه برسم که به وسایل کمتری احتیاج دارم و آخرش به یه مداد و دفترچه یادداشت بسنده کنم!(:

۳ ۰

با آخرش کاری ندارم چون آغاز این قصه از آخر بود!

افتاده ام روی مود از آخر شروع کردن کارها!حالا این که این مسئله خوب است یا بد یا هیچ کدام نمی دانم!اما مدت کوتاهیست که هر چیزی که از اولش استارت می زنم نصفه نیمه می ماند و چیزی که از آخر شروع می کنم به نتیجه می رسد!

۴ ۰

به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد!

۲ نظر

آدم بی زمان و بی تقویمی شدم!به طور نسبی البته!برنامه ریزی هام طبق تقویمه اما به مناسبت ها چندان توجهی نمی کنم!نه اول فروردین رو خیلی مبارک و میمون می دونم و نه سیزدهمش رو نحس و نامبارک مثلا!

تولدم تا چند سال پیش خیلی برام مهم بود،حواسم بود که کیا بهم تبریک می گن و کیا یادشون نیست!الان نه خیلی!از تبریک ها خوشحال میشم ولی سرشماری نمی کنم!(:

ترجیح میدم بی مناسبت هدیه بدم و هدیه بگیرم! و هر روزی که خوب بود عید و مبارک حساب کنم..فارغ از اسمی که روش هست چون به نظرم واقعا خوب و بد بودن روزای زندگی رو عبارات چند کلمه ای تقویم ها مشخص نمی کنن،رفتار ما و آدمای پیرامونمون هست که تاثیر میذاره روی همه چی و خب آدم اینطوری آروم تره واقعا... 

۵ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان