پدرم شیفته ی مولانا بود و هست،من عاشق حافظ بودم،عاشق غزل،عاشق ادبیات غنایی...
پ.ن:گاهی فکر می کنم سعدی تمام حس هایی رو که ممکنه یه آدم عاشق تجربه کنه رو واژه کرده...
پدرم شیفته ی مولانا بود و هست،من عاشق حافظ بودم،عاشق غزل،عاشق ادبیات غنایی...
دیوان حافظ باز کرده باشی و غزل پنجاه و یکم آمده باشد که:
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
پ.ن:عنوان از جناب مولانا و این دو بیت از حافظ جان
رباعی مولانا هم با صدای شهرام ناظری بشنویم(:
پ.ن 2:این رباعی رو گروه پالت هم خونده...اون هم شاده و قشنگ(:
دل من الان آهنگ آروم تری میخواست(:
اسفند از همون اولین روزش با بقیه ی ماه های سال فرق می کنه،اسفند زمستون نیست!بهار نیست!
یه چیزی شبیه محصول حد واسط مبحث ترمودینامیکه!همون قدر بی دوام و همون قدر متغیر!یه روزایی انقدر شبیه زمستونه که وادارت کنه دستات رو با نفست گرم کنی و ناخودآگاه به بخار بلند شده از بساط لبو فروش ها خیره بشی،یه روزایی انقدر شبیه بهار که هوس توت فرنگی و گوجه سبز نوبرانه رو درونت بیدار کنه.اسفند فصل هم پوشانی بهار و زمستونه،فصل کنار هم بئدن جعبه های گلدون های بنفشه و پامچال . بنت قنسول،فصل تبلیغ های یکی در میون فروشنده های مترو:
خانوم این شال های زمستونی خیلی جنسشون خوبه ها!دست هیچ فروشنده ای پیدا نمی کنی،چون آخر فصله حراجش کردم!
خانوما،آقایون پاکت پول مناسب عیدی دادن براتون آوردم،بسته ی ده تایی فقط دو هزار تومن!نخواستین؟
اسفند موسم آفتاب های درخشان و بارون های رگباریه،فصل بدو بدو های دم عید،فصل شنیدن حرفای مردم درباره واریز شدن و نشدن عیدی به حسابشون،اسفند ماه فراموش کردن قراردادی بودن تقویم هاست،ماه امید به اتفاقای خوبیه که قراره معجزه ی نو شدن تقویم و ارمغان سال جدید باشن...
اسفند پر از زنگه و این رنگی بودنش رو دوست دارم...
اسفند ملتهبه و التهابش جز اندک التهاب های خوشایندیه که میشناسم...مثل تب و تاب دیدن کسی که دوستش داری...
چه اسفندها!آه! چه اسفند ها دود کردیم برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند همین روزها میرسی از راه!**
*سعدی جان
**قیصر امین پور
هم از تو در گریزم و هم از تو ناگزیر
دامن به دست دارم و دستم به دامن است**
*سعدی
**علیرضا بدیع
+دامن به دست داشتن کنایه از گریز داشتن از چیزی یا کسی
++دست به دامن کسی داشتن هم کنایه برای کمک خواستن از کسی هست
نسیم،عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت روزی عشاق با خداوند است...(: **
*سوره طلاق-آیه 3
**قاسم صرافان
داشتم به شغل های رویایی فکر می کردم...شغل های زیادی به ذهنم رسید که یکی از جذاب ترین هایشان عطرسازی بود!عطر فروشی نه!عطر سازی!اینکه روایح مختلف را بشناسی،بدانی چه ترکیبی عطر خنک می سازد،چه ترکیبی عطر شیرین،اینکه بدانی ترکیب بوی مشک و شکوفه پرتقال چه از آب در می آید...
اینکه کسی را دوست داشته باشی،لایه لایه های شخصیت کسی را بشناسی و فکر کنی چه عطری به او می آید!و بتوانی عطرش را بسازی!
رویایی به نظر می آید،نه؟
*حافظ
امیر خسروی دهلوی را دوست دارم،هیچ وقت دیوانش را دستم نگرفته ام که درست و حسابی بخوانم اما بیت های زیادی از کارهایش را گاه و بی گاه و پراکنده خوانده ام،شعرهایش گاهی آنقدر نو و بدیع اند که آدم فکر می کند برای همین عصر سروده شده امد...
نمونه اش بیتی که این روزها،در این عصر اعتبارهای بعضا الکی،در این فخر فروشی های بی پایان برخی در اینستاگرام و برنامه های مشابهش زیاد به ذهنم می آید:
غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار
کاین جاه را به نزد خدا اعتبار نیست
پی نوشت:کار معروف همایون جان شجریان،"گریه می آید مرا" هم با غزلی از امیر خسروی دهلوی ساخته شده...
می روی و گریه می آید مرا...
اندکی بنشین که باران بگذرد..
و آخ از غم این شعر...