بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

حافظ آن ساعت که این نظم پریشان می نوشت/طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود

۱ نظر

اما علت اشتیاق ما به نوشتن چیست؟

ما می نویسیم،چون نیروی وحشتناکی داریم،چون در قبال زندگی نسبت به آدم های دیگر نا آرام تر،زنده تر یا کنجکاوتریم.

+جویس کرول اوتس

++این جمله رو بارها حس کردم...بدون اینکه خودم تصمیم خاصی گرفته باشم بیشتر وقتی می نویسم که احساساتم به یه طرف...خوب یا بد میل می کنه...

۳ ۰

خدا رو شکر این جناب باکتری شناسنامه نداره!وگرنه اسمش قطعا جا نمیشد اونجا!

۴ نظر

از آموخته های کلاس میکروبیولوژی1:

اکتینوباسیلوس اکتینو مایستم کومیتانس!(Actinobacillus actinomycetemcomitans)

باکتری گرم منفی مولد پریودنتیت*


*التهاب و عفونت لثه که منجر به سست شدن تکیه گاه دندان میشه

۲ ۰

کتاب ها

۲ نظر
قبل تر که هنوز وبلاگ نویسی رایج بود و وبلاگ های زیادتری نسبت به الان بودن تو وبلاگای مختلف خیلی خونده بودم که بلاگر ها گفته بودن کلی کتاب نخونده داریم!اون موقع ها با خودم می گفتم خب مگه هر کتابی میخرن زود نمی خوننش؟ اون موقع خودم همیشه سریع کتابا رو میخوندم....
ولی حالا خودم دچار شدم به درد کتاب جدید خریدن و کتاب قدیمی خوندن!
یعنی میرم کتاب میخرم بعد می شینم کتابای قدیمی که داشتمو میخونم!خلاصه اینکه الان 3 تا و نصفی(!) کتاب نخونده دارم...
هر وقت هم که تو این مدت رفتم کتاب فروشی کلی از کتابای مورد علاقمو اونجا دیدم ولی خودمو کجاب کردم که تا تموم شدن این چند تا کتاب،کتاب جدید نخرم...
این کتاب ها هم اینا هستن:
1:دوستش داشتم-آنا گاوالدا(که دارم میخونمش)
2:بابا گوریو-اونوره دو بالزاک(که چندین سال پیش خوندم ولی باید دوباره بخونم)
3:شازده کوچولو-آنتوان دو سنت اگزوپری(که اینم دوباره میخوام بخونم)
4-در کافه جوانی گم شده-پاتریک مودیانو
۱ ۰

انگار داشت به ما لطف می کرد!

۰ نظر

امروز طبق روال همیشگی روزهایی که دانشگاه می روم سوار مترو بودم که شنیدم خانومی به سبک همه فروشنده های مترو با صدایی کشداااااااار اجناسی که برای فروش دارد تبلیغ می کند:

خانووووووما بیاید از من خرید کنیییید

بیخودی نرید پیش مغازه دار

بااااور کنید مغازه دار با پول شما قبض آب و برق و تلفنشو میده...

مالیاتشو میده...

ماشین مدل بالا و خونه ی تو جردنش رو میخره و مسافرت خارجیش هم میره!

بیاید از من خرید کنییییید...

و آن قدر این حرف هارا تکرار کرد که دست آخر خانومی که نمیدانم اولین بارش بود سوار متروی تهران می شد و این فضا برایش غریب و کلافه کننده بود یا آنقدر که سوار این بازار طویل متحرک شده بود خسته شده بود از تعداد همیشه زیاد فروشنده ها،فریادش بلند شد که بسه دیگه خانوم!شما مثلا داری ضرر می کنی؟!داری سود می کنی دیگه...!

فروشنده هم جوابش را داد و جر و بحث داشت بالا می گرفت که خدا رحم کرد و من به ایستگاهی که میخواستم رسیدم و پیاده شدم....


پی نوشت:این تعدد فروشندگان مترو معضلی شده برای خودش واقعا!تنوع کالاهایی که می آورند هم جالب توجه است،از لواشک به ادعای فروشندگان ترشششش و ملس و خوششمزه و با تستر بگیرید تا لوازم آرایشی بهداشتی و کیسه خواب و حتی زعفران!!!! 


پی نوشت دو:به گمانم وسایل نقلیه عمومی هر کشوری یکی از بهترین مکان ها برای بررسی سطح  بهداشت روانی آن جامعه است.


+اینجا 300 روزه شد!(:


و من در این مدت تنها 37 پست نوشته ام!یعنی به طور متوسط 8 روز یکبار نوشته ام...باشد که زین پس اینجا پست های بیشتری نوشته شود!

۱ ۰

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست!

۲ نظر

تو دنیا هیچ کس نیست که به اندازه پدرم منو بشناسه...هیچ کس...حتی مامانم!

پدرم تک تک حالات منو حتی وقتی خودم متوجه نیستم،متوجه میشه...شاید چون خیلی شبیه همدیگه ایم...هم به لحاظ چهره و هم اخلاق...

هر دومون هم درون گرا هستیم اما چشم هامون خیلی زود احساسات و حالاتمون رو بروز میده...

امشب کلی گفتیم و خندیدیم...من کلی آهنگ گوش کردم...درس خوندم،همه چی عالی بود،ولی بابام قبل اینکه بخوابه گفت فرزانه چرا امشب سرحال نیستی؟من گفتم:من؟!من که خیلی سرحالم بابا!(: این همه امشب خندیدم!

گفت:خندیدی ولی دلیل نمیشه!امشب سرحال نیستی!

من قبول نکردم ولی آخرش بابام گفت:میگی نه ولی خودتم میدونی!

حالا اومدم تو اتاق خودم و دارم اینا رو می نویسم،حرف بابام رو قبول نکردم ولی درست می گفت!امشب بی هیچ دلیلی سرحال نیستم!هر چی فکر می کنم هیچ دلیلی برای ناراحت بودن ندارم امشب!اصولا هم آدم شادی محسوب میشم،با این همه نمی دونم چرا امشب قلبم انقدر سنگینه...):


۱ ۰

زمان خوشدلی دریاب و دریاب/که دایم در صدف گوهر نباشد

۱ نظر

من همیشه آدمی بودم که با وجود منظم بودن برنامه ریزی مکتوب نداشتم...صبح که بلند می شدم با خودم می گفتم امروز فلان کارو انجام میدم و به اون یکی کار رسیدگی می کنم و خلاصه اینطوری برنامه ریزی می کردم!

برنامه ریزی های بلند مدتم هم این شکلی بود،می گفتم امسال انجام این کارو میذارم تو برنامه!

و البته باید بگم جمع بندی آخر سالم هم همینطوری بود!علارغم میلم به نوشتن هیچ وقت از برنامه هام نمی نوشتم ولی امسال خیلی اتفاقی چشمم تو یه سایت انگلیسی زبان به نمونه یک پلنر(planer) خورد که خوشم اومد..ساده بود و 5 تا هم دسته بندی داشت که به نظرم خوب و جامع:

learn(یادگیری)

visit(بازدید کردن)

experience(تجربه کردن)

accomplish(به انجام رساندن) 

و improve(پیشرفت کردن)

جناب پرینتر مدتی هست که خراب تشریف دارن!حوصله این که بیرون پیرنت بگیرم هم نداشتم!مداد رنگی آوردم  و خودم دست به کار شدم...برنامه بلند مدتم رو نوشتم و چسبوندم تو کتابخونه روز بعدش یه تقویم کوچولو هم برای نوشتن برنامه روزانه خریدم...خلاصه چند روزی هست که دارم برنامه ریزی مکتوب رو تجربه می کنم و به نظرم تا الان خوب بوده(:

امیدوارم آخر سال تیک های سبز کنار این برنامه بخوره!(:



۱ ۰

از وقتی که بیدار شدم این بیت افتاده تو دهنم!

۰ نظر

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش


"حافظ"


+14 فروردین خود را چگونه آغاز کردید؟در خانه!!!چون امروز کلاس نداشتیم!(((:

۰ ۰

آن شب که تو در کنار مایی روزست /وان روز که با تو می‌رود نوروزست!

نمی دونم شما تا حالا به این موضوع دقت کردین یا نه!ولی انگار وقتی آدم برنامه کاری فشرده ای داره تفریح بیشتری هم میکنه!شاید هم چون قدر تایم های بیکاری رو بیشتر میدونه تفریح ها هم بیشتر به چشمش میاد...

خلاصه که تعطیلات داره تموم میشه و ما امسال هم به سیاق سال های قبل سنگرمون رو ترک نکردیم و از خلوتی تهران که واقعا غنیمته استفاده کردیم و تهران گردی کردیم!

البته همون طور که اول این پست نوشتم انگار آدم وقتی تو ایام کاریه تو اون یه روز تعطیلی جمعه هاش خیلی جاهای بیشتری میره تا این همه تعطیلی پشت سر هم!

بگذریم...فی الواقع!الان دیگه دید و بازدید های ما تموم شده و امشب هم برنامه ای برای بیرون رفتن نداریم!

کتاب بیوشیمی هارپر و میکروبیولوژی جاوتز هم به شدت دارن از توی کتابخونه بای بای می کنن!ولی من خودمو میزنم به اون راه!!!(((: ولی فکر می کنم با بیکاری امشب باید بالاخره برم سراغشون!


پ.ن:عنوان بیتی از سعدی هست که به شدت دوستش دارم و ابدا تناسبی با محتوای پست نداره!

۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان