بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!

۲ نظر

اتاقم جنوبیه...نشسته بودم زیر آفتاب دلنشین پاییز و لذت می بردم...بعد یه دفعه فکر کردم من که پاییز رو دوست نداشتم!از کی انقدر برام دوست داشتنی شده؟!

دوست داشتن ها به نظر من دو نوعن...یه سری از دوست داشتن ها هستن که تو ذات آدمن،سلیقه خود آدمن..مثل اینکه من عاشق همه طیف های آبی هستم یا شب های شاد تابستونو دیوانه وار دوست دارم...

اما یه سری از دوست داشتن ها هستن که به خاطر دوست داشتن آدم دیگه ای به وجود میان...مثل اینکه من سبز رو به خاطر پدرم دوست دارم که فکر می کنم ده بیستایی رنگ سبز میشناسه!(:

و هر کدوم رو به یه اسم صدا میکنه...سبز کاهویی!سبز چمنی،سبز زیتونی،سبز زمردی....

حالا من هی سبز های مختلف رو می بینم و با خودم میگم:وای تی شرت سبز کاهویی...!کاغذ دیواری سبز کاهویی! و یاد بابا میفتم و لبخند روی لبم میشینه...(:

دوست داشتن های حاصل از دوست داشتن خیلی عزیزن(:

مثل دوست داشتن سبز کاهویی!مثل دوست داشتن پاییز طلایی...(:

۰ ۰

خیلی هم خوب!خیلی هم عالی!!!

۳ نظر

کلاسا چند روزی هست که رسما شروع شده و هر چند که 2 روز در هفته باید قبل از ساعت 6 بیدار بشم اما این روندو دوست دارم.پاییز که شروع میشه زندگی روی یه نظم و روال خوب میفته که ازش خوشم میاد.

چند روز پیش هم رفته بودم غذا رزرو کنم و منوی غذا رو نگاه می کردم که ببینم شنبه و چهارشنبه که ناهار دانشگاهم غذا چیه...خدایی غذاهای دانشگاهمون نسبتا خوب و قابل قبوله اما ترمای پیش شنیسل گوشت و شنیسل مرغ هم داشتیم تو منوی غذاها که به شدت خوشمزه درست میکردن و محبوبیتشون هم از صف طولانی تر از معمول سلف تو روزایی که شنیسل داشتیم مشخص بود..خلاصه که منو رو داشتم نگاه میکردم که دیدم عزیزان(!)هر دوی این غذاها رو حذف کردن و از این به بعد جاشون ماکارونی و استانبولی میدن!!!|||||||||||||||||||||||||||||:

دست گلشون هم درد نکنه!ماکارونی با مقادیر متنابهی سویا و استانبولی با برنج هندی||||:

۱ ۰

مثه آخرین روز شهریوره..همه ترسم اینه بره...بگذره!

۱ نظر

هر چند که هوا به هر فصلی میخوره جز پاییز!و هر چند که پاییز فصل مورد علاقه من نیست!

اما پاییزتون مبارک و امیدوارم فصل دوست داشتنی و خوبی برای همه باشه(:

+عنوان آهنگ مورد علاقم از رستاکه...شرابی(:

لینک دانلود

۰ ۰

کلاس فیزیولوژی دکتر نون حتما تشکیل می شود!

۲ نظر

آموزش دانشکده ما یه بورد داره که تشکیل شدن و تشکیل نشدن کلاس ها رو مخصوصا اوایل ترم که کلاس ها تق و لقه روش می زنن...حتما هم قید جمله مورد نظر رو با قرمز مشخص می کنن!D:

کلاس فلان تا دو هفته تشکیل نمی شود...کلاس دکتر فلانی فقط در تایم 7:45 تا 10:30 تشکیل نمی شود و...حالا امشب هم تو گروه و هم تو کانال تلگرام دانشگاه این مطلبو پین کردن که کلاس فیزیولوژی دکتر نون حتما تشکیل می شود!(:

یکی از آقایون همکلاسی هم از استاد پرسیده که استاد حالا درس میدین فردا؟و استاد موکدا گفتن که حتما درس میدن!

فلذا من حتتتتما فردا باید برم دانشگاه!D: و راستش خوشحالم هستم از این بابت...حوصلم سر رفته بود دیگه!

پ.ن1:خدا آخر و عاقبت ما رو با این استاد جان به خیر کنه!(:

پ.ن2:خدا آخر و عاقبت این وبلاگ رو هم به خیر کنه که از این به بعد دوباره باید منتظر افاضات علمی-فیزیولوژیکی-میکروبیولوژیکی من باشه!!!D:

۱ ۰

last seen recently

۴ نظر

هر چند که شبکه های اجتماعی بخش زیادی از حریم و آرامش زندگی آدم ها را تحت الشعاع خود قرار داده اند اما همیشه یک ویژگی تلگرام را خیلی دوست داشته ام...آن هم اینکه وقتی میخواهی گزینه ای را انتخاب کنی که کسی ساعت دقیق آخرین آنلاین بودنت را نبیند در جمله کوتاهی توضیح می دهد که با انتخاب این گزینه شما هم از دیدن ساعت دقیق آخرین آنلاین بودن مخاطبین خود محروم می شوید.یادآوری خوبی برای اینکه هر آنچه برای خودت می پسندی برای بقیه هم بپسند...اگر نمی خواهی ساعت های آنلاین بودنت را هر کسی ببیند،راه به راه چک نکن که last seen فلانی کی بوده!


+من حالت قیدی last seen recently رو دوست ندارم،بنابرین این گزینه رو انتخاب نکردم و همچنان با همون حالت ساعتی راحت ترم!D:

۱ ۰

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست میدارم...

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم 
تو را به خاطر عطر نان گرم 
برای برفی که آب می شود دوست می دارم 
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم 
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت 
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

 

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم 
برای پشت کردن به آرزوهای محال 
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به خاطر بوی لاله های وحشی 
به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان 
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم 
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها 
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم 
اندازه قطرات باران، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم 
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم 
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم 
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام... دوست می دارم 
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام... دوست می دارم 
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و 
برای نخستین گناه... 
تو را به خاطر دوست داشتن... دوست می دارم 
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم... دوست می دارم

شعر پل الوار شاعر فرانسوی و ترجمه احمد شاملو

۳ ۰

عیدتون مبارک(:

۳ نظر

من از اون دسته آدم هایی بودم که به شدت نگران ناراحت شدن و رنجیدن دیگران بودم،منتهای تلاشم رو میکردم که بقیه رو راضی نگه دارم و در این راه مدام به خودم ظنین می شدم که نکنه فلانی رو من ناراحت کردم و این همون قدر بده که بی تفاوتی محض به حالات آدم ها...
خیلی طول کشید و خیلی زحمت کشیدم و رو خودم کار کردم تا یاد بگیرم ناراحت شدن آدم ها فقط وقتی به من ربط داره که من عاملش باشم و فقط اون موقع هاست که باید معذرت خواهی کنم...

نتیجش این شد که هر چند این حالت هنوز در من ریشه کن نشده اما حالا خیلی راحت ترم،اونجا که باید عذر خواهی می کنم و جایی که نباید آدم ها رو بی عذاب وجدان به حال خودشون میذارم...


+++عیدتون خیلی خیلی مبارک(:

۳ ۰

دوستان من کجا هستند؟روزهاشان پرتقالی باد!(:

۱ نظر

امروز بعد از 6 سال یکی از دوستام رو دیدم،در تمام این 6 سال حتی عکس هم رو ندیده بودیم!و فقط و فقط تلفنی حرف می زدیم چند روز پیش بالاخره تصمیم گرفتیم این طلسم شش ساله رو بشکنیم و همدیگه رو ببینیم...

دیدن آدم ها بعد از مدت طولانی دو وجه داره هم میتونه حس خیلی خوبی رو به آدم بده و روزهای خوب گذشته رو تداعی کنه و کلی حرف و خاطره با خودش داشته باشه...و هم میتونه حس خیلی غریب و بدی رو به آدم بده وقتی با تصور دیگه ای یه آدمو ملاقات می کنی و هیچ حرف مشترکی نداری که باهاش بزنی...به قول مارسل پروست در کتاب در جستجوی زمان از دست رفته:


“زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره نیست”

اما امروز که مریم رو بعد شش سال دیدم،حس بسیار خوبی بهم دست داد...همون مریم شش سال پیش بود،همون قدر مهربون و هنر دوست...فقط پخته تر شده بود که خیلی هم خوبه و نشانه بزرگ شدن آدم هاست...وقتی همدیگه رو دیدیم انگار نه انگار که مدت هاست خیلی در جریان ریز اتفاقات زندگی هم نیستیم و هر از گاهی حال و احوال می کنیم فقط...انقدر حرف داشتیم و صحبت هامون گل انداخته بود که متوجه گذر زمان نشدیم و مامانم نگران شد و زنگ زد بهم!!!

از کتاب ها گفتیم و از موسیقی های خوب و حس های خوب....حالا هم که اومدم خونه نوشتم که یادم بمونه این حس خوب امروزو....حس های خوب رو یادآوری کنید به خودتون...تقویتشون کنید(:


پ.ن:عنوان از سهرابه شاعر مورد علاقه همین دوستی که موضوع این پست بود(:

۰ ۰

عنوان ندارد...عنوان ندارد...عنوان ندارد....

غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن

شب و روز عربده با خلق خدا نتوان کرد

...

۴ ۰

آدم های همیشه غر غرو!

۴ نظر

بین همه دسته بندی هایی که میشه بر اساس خصلت های مختلف آدم ها انجام داد یکیشون دسته آدم های همیشه غرغرو و شاکی از زمین و زمانه!

اینایی که هر وقت می بینیشون بعد از سلام و علیک اول شروع می کنن درباره یه چیزی غر زدن!فرقی نمیکنه اون "چیز" چی باشه!چقدر کوچیک و پیش پا افتاده یا بزرگ و اساسی!همین که بشه دربارش غر زد برای آدم های این دسته کافیه!!

دبستانی که بودم مامان یکی از همکلاسی هام که اتفاقا خانم خیلی خوب و مهربونی هم بود همین خصوصیت رو داشت!همیشه در حال حرص خوردن بود و تا پیش میومد که مامانا کنار هم جمع بشن شروع می کرد به شکایت کردن از یه مسئله ای!یه بار از کوچیک بودن حیاط مدرسه،یه بار از رنگ لباس معلم که تیره بود و روحیه رو خراب میکرد!یه بار از محتوای پیک نوروزی شاکی بود و یه بارم از کوتاه بودن زنگ های تفریح...

پای ثابت اعتراض به مدرسه هم بود،همیشه سر گروه می شد و اعتراض ها رو انتقال میداد...

نمیگم حرفاش اشتباه بود و اصلا نمیخوام درباره درست یا غلط بودن رفتار تقریبا 14 سال پیش یه آدم دیگه حرف بزنم...اما آدم وقتی برمیگرده و عقب رو نگاه می کنه می بینه چه حرص های بیخودی خورده...!برای چه مسائل بی اهمیتی ساعت ها خودش رو درگیر کرده...واقعا فکر می کنم حیف ساعت های عمر کوتاه آدمه که حروم دغدغه های بی فایده و بی اساس بشه،حیفه که آدم هم خودش رو از لذت بردن محروم کنه و هم به اطرافیانش حس بد القا کنه...

مدت هاست که فکر می کنم اینکه آدم بلد باشه از چیزای کوچیک و ساده لذت ببره و با اون ها شاد و خوشحال باشه بهتر از اینه که مدت های طولانی خودش رو از شاد بودن محروم کنه چون شرایط "آرمانی" نیست...

دنبال حس های خوب کوچولو بگردید...دنبال بهانه های ساده برای شاد بودن،خوشحالی های بزرگ تر کم کم جاشون رو تو زندگیتون باز می کنن(:


۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان