بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

یه روز جا می افته بالاخره؟!

۳ نظر

یعنی یه روز این جا میفته که وقتی یکی فلان ماشین رو خرید و به خاطرش خوشحال بود یکی دیگه نیاد بگه این ماشین بد در اومده ها!

میشه وقتی یکی رشته مورد علاقش رو تو فلان دانشگاه شهر دور یا مثلا دانشگاه آزاد قبول شد،دانشگاهش و انتخابش رو بی اعتبار ندونن و اینو به روش نیارن؟!

میشه هی نگن فلانی تو اخبار میگفت شهریه دانشگاهتون زیاد شده/سقف خوابگاهتون ریخته/غذای دانشگاهتون بده؟!

میشه وقتی یکی از فلان مغازه یه چیزی خرید...فقط به خاطر اختلاف سلیقه نگن پووووووووفففففف جنسای این جا آشغااااله؟!

نظر دادن و مشورت دادن خوبه...خیلی هم خوبه...به شرطی که خیرخواهانه باشه،به شرطی که همراه با دل رنجوندن نباشه...

موارد بالا رو فکر کنم همه دیدیم و شنیدیم...هم در مورد خودمون و هم بقیه و این چیزا همیشه منو ناراحت می کنه....

کاش یه روز بالاخره جا بیفته که حواس همه به دل همدیگه باشه....

۲ ۰

من کشنده خواب های خویش را دوست میدارم؟!نه والا!!

۳ نظر

دیدین یه وقتا وسط خواب و بیداری آدم میخواد به اسم کسی یا مثلا یه کلمه انگلیسی فکر کنه و یادش نمیاد و تا اون کلمه نیاد تو ذهنش راحت نمیشه؟!

چشمام داشت میرفت رو هم که نمی دونم چرا به بیماری سیاه زخم فکر کردم و هر چی تو همون خواب و بیداری زور میزدم که اسم عامل باکتریاییش یادم بیاد نمی اومد!و به جاش مدام کلمه کاندیدا آلبیکنس رو تکرار می کردم که اصلا باکتری نیست!مخمره!و در واقع یکی از مزخرف ترین و بی ربط ترین جوابایی هست که میشه در پاسخ به اینکه عامل سیاه زخم چیه گفت!

در همین کشاکش ها خواب از سرم پرید و مجبور شدم مودمو روشن کنم و اسم عامل بیماری مذکور رو سرچ کنم تا خلاص بشم!حوصله چراغ روشن کردن و چک کردن کتابو نداشتم!

خلاصه که در جریان باشید این باکتری وامونده امشب منو تا الان بیدار نگه داشته!اسمش هم باسیلوس آنتراسیس هست!!!|:


پ.ن:عنوان برگرفته از یکی از اشعار سید علی صالحیه

۱ ۰

در جهانی موازی...

۳ نظر

اگر فرضیه جهان های موازی واقعیت داشت(یا داشته باشد!)من یحتمل در دنیایی دیگر صاحب یک قنادی بزرگ و پر نور بودم!صبح به صبح شیرینی مربایی می پختم و ناپلئونی و پای سیب و نان های حجیم خوشگل و کیک های بزرگ رنگارنگ!

توی مغازه ام هم مدام بوی کیک پرتقال و وانیل می آمد،رقم به رقم شکلات های خوشگل داشتم و برف شادی و کاغذ پران گل سرخ و هرچه که برای جشن گرفتن لازم باشد!

اصلا یادم نیست قنادی را از کی دوست دارم!اما همیشه از دیدن نان های حجیم و شیرینی های رنگارنگ و  آن بوی شیرین دوست داشتنی قنادی به وجد می آمده ام!

و شاید یک دلیلش هم این است که قنادی شغل شادیست...به نظرم این یک موهبت بزرگ است که مردم برای شادی هایشان سراغ آدم بیایند(:

برای خواستگاری و عروسی و دنیا آمدن نوزاد ها و حتی برای لذت چای نوشیدن و شیرینی خوردن و کتاب خواندن در یک شب بارانی پاییز!

۳ ۰

پس این دانشمندا چرا این دستگاهه رو اختراع نمی کنن؟!

۲ نظر
یه بار تو یه وبلاگی خوندم که کاش یه دستگاهی ساخته می شد که چیزایی که ما وبلاگ نویسا تند تند تو ذهنمون می نویسیم و ویرایش می کنیم منتقل کنه به صفحه وبلاگ!
راست می گفت واقعا!خود من از صبح تا حالا 3 تا پست ذهنی نوشتم!اولیش درباره خواب که چه عرض کنم!کابوس مانندی بود که دوستم درباره من دیده بود!خواب دیده بود تو یه راه برفی گم شده و یه دفعه منو دیده گفته بیا با هم بریم،بعد من جواب دادم من نمی تونم!سرم خورده زمین و فراموشی گرفتم!|:
بعد هم هی دور خودم می چرخیدم!!!D:
دومین پست ذهنی امروز رو تو مترو و با عصبانیت شدید داشتم می نوشتم!تو اوج شلوغی عصر سوار مترو شده بودم و یه کیف سنگین بهم آویزون بود و تاندونا و عضلات صاف بیچاره دستم تا جایی که می شد کش اومده بودن تا میله رو بگیرم و یه تعدادی از خانوما خیلی خوش و خرم!روی زمین نشسته بودن و حاضر نبودن بلند بشن تا 4 نفر دیگه راحت بایستن!و خب این حرکت خیلی منو عصبی میکنه!خلاصه که پست به شدت مفصل و  غرغرانه(!)ای بود!خدا رحم کرد ننوشتمش!

سومین پستمو وقتی نوشتم که بعد از مترو و اون شلوغی وحشتناکش سوار BRT شدم،تقریبا نصف ایستگاها رو که رفتیم اتوبوس جلویی وسط خط ویژه خراب شد و ما گیر کردیم پشتش!کلی معطل شدیم تا راه باز بشه که نشد!و در نهایت پیاده شدیم و یه جور دیگه خودمونو رسوندیم به مقصدامون!
اینجا دیگه خندم گرفته بود و پست سومم خیلی خوشبینانه بود!میخواستم بنویسم هیچ وقت زیادی شکایت نکنید!چون ممکنه بدترش پیش بیاد!

ولی خب از اونجایی که به شدت خسته بودم و از طرفی فکر می کنم یه نیای مشترک هم با خرس قطبی! و کوالا دارم!D:  تنبلی نذاشت عصر این پستا رو بنویسم!تا الان که هوس کردم و اومدم این پستو نوشتم!(:
۱ ۰

7 آبانیِِ ِ من(:

به رسم تمام سال هایی که تو را می شناخته ام...تولدت مبارک(:

۱ ۰

نادر جان ابراهیمی و فواید اینترنت شبانه رایگان!!!

۳ نظر

آن کس که شتاب دارد عاشق نیست،تشنه ای است که معشوق را چشمه آب شیرین تصور کرده است.وقتی که دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،رها می کند و میرود.محبوب چشمه آب شیرین نیست.هوای خنک دم صبح است.  "نادر ابراهیمی"



+از فواید اینترنت حجمی که دانلود شبانه 2 تا 6 صبحش رایگانه اینکه شما برای دانلود یه فیلم باید تا ساعت 2 بیدار بمونید!بعد تو این تایم کشدار وقتی کتاب میخونید،تلویزیون نگاه می کنید،آهنگ گوش می کنید،یه مطلب موقت تو وبلاگتون ثبت می کنید که بعدا منتشر بشه و یه جمله از نادر ابراهیمی رو به عنوان پست جدید میذارید و همچنان 40 دقیقه تا ساعت 2 باقی مونده...به این نتیجه می رسید که بهتره برید فیزیولوژی قلب رو بخونید تا این زمان تموم بشه!خلاصه اگه بعدا ازم بپرسن دلایل توفیقم در درس فیزیولوژی چی بوده احتمالا باید بگم:به نام خدا،اینترنت شبانه رایگان!

۱ ۰

این داستان:دو راهی ها هرگز دست از سر ما بر نمی دارند!!!

۵ نظر

دبیرستانی که بودم فکر می کردم این که دانشگاه قبول بشی و بری رشته ای که به علاقت خیلی نزدیکه بخونی یعنی دیگه تمام سر درگمی ها تموم میشن و تو یه جاده صاف و ممتد و مطمئن قرار می گیری که اصلا دو راهی نداره و میتونی توش پاتو بذاری رو گاز و با سرعت 120 کیلومتر در ساعت پیش بری!

واقعا نمی دونم چرا همچین فکری می کردم!شاید این فکر متاثر از این بود که یه عمر تو مدارس تو مخ ما کرده بودن انتخاب رشته یعنی تعیین سرنوشت!

خلاصه اینکه الان که دانشجوی سال سومم و به جای دو راهی،رو به روم  فقط در زمینه ادامه تحصیل یه 20 راهی(!) بزرگه به شدت به فکر اون روزهام میخندم!!!

واقعیت اینه که دو راهی ها هیچ وقت از زندگی آدم بیرون نمیرن!زندگی همیشه آدمو مجبور میکنه که انتخاب کنه و فقط بزرگ و کوچیک بودن این انتخاب متفاوته...آدم یه روز باید انتخاب کنه برای صبحونه عسل بخوره یا مربای هویج!یه روزم باید انتخاب کنه بین 5 تا ارشد کاملا مرتبط و 2 تا ارشد غیر مرتبط و یه آزمون تغییر رشته و کنکور سراسری مجدد کدوم رو انتخاب کنه!!!

۱ ۰

present mood:bored

۱ نظر

یه مودی از حوصله سر رفتگی هم دارم که اگر هارد یک ترایی پر از فیلم،کتابخانه ای پر از کتاب های نخونده و مقادیر متنابهی از درس های مطالعه نشده هم داشته باشم سمت هیچ کدوم نمیرم و فقط بیرون رفتن این نوع حوصله سر رفتگی رو درمان می کنه!

۰ ۰

شور و شعور

۳ نظر

چندان اهل تلویزیون دیدن نیستم،صبح همینطوری تلویزیون رو روشن کردم ببینم چه خبره...بیشتر شبکه ها داشتن همایش شیرخوارگان حسینی رو نشون می دادن،گذاشتم تلویزیون رو یکی از شبکه ها بمونه،چند دقیقه بعدش اومدم دیدم مداح مراسم یه نوزاد خیلی کوچولو(در حدی که گردن نمی گرفت و خود مداح تاکید می کرد ببینید گردن نمی گیره) روی دستش طوری گرفته بود که گردن نوزاد طفلکی بدون حمایت آویزون مونده بود!و آقای مداح در همین وضع فریاد میزد:ضجههههههههههههههههههههههه بزززززززززززززززززززززززززززززززززززن!!!!!

نمی دونم چی بگم....اما به نظرم بیش از حد بدعت گذاری شده در مراسم های محرم...

اصل رو رها کردیم و چسبیدیم به حاشیه...

کاملا موافق این مسئله هستم که بچه ها با این مراسم ها آشنا بشن،اما به شرطی که قبلش با اصل قیام امام حسین آشنا شده باشن...قبلش یاد گرفته باشن که نباید تو مراسم عزاداری شخصیتی که قیامش یکی از بزرگترین تقابل های حق و باطل در طول تاریخ بود،حق الناس کرد...

حق الناس خیابون های پر از زباله یک بار مصرفه...حق الناس صدای طبل های وحشتناکیه که ممکنه یه بیمار رو آزرده کنه..حق الناس اینه که بچه ای که گردن نمی گیره رو طوری بگیری که گردنش آویزون بمونه و اذیت بشه...

قیام امام حسین یک واقعه حماسی بوده و یکی از زیباترین حماسه ها هم هست،اما فقط داستان نیست...قبل از حماسه بودن،یکی از بزرگترین تقابل های حق و باطله...

امیدوارم حداقل تو این چند روز سعی کنیم حق و باطل رو بشناسیم و عزاداری هامون هم مبتنی بر همین شناخت باشه...

عزاداری هاتون قبول باشه

۴ ۰

وجود نازکت آزرده گزند مباد...):

۳ نظر
آدم های خیلی خوب زیادی دیده ام...آدم های منصف خیلی زیادی...آدم های خوشروی فراوانی...
آدم های باسواد خیلی زیادی میشناسم...آدم هایی که دوتا phd دارند و چند مقاله چاپ شده در ISI...
اما آدم های کمی دیده ام که همه این ویژگی ها را با هم داشته باشند...
و در این مدت دانشجویی میان همه اساتید،بوده اند اساتیدی که خیلی زیاد دوستشان داشته باشم...
اما بین همه اساتید،دکتر جیم را همیشه بیشتر از بقیه دوست داشته ام...استاد درس مهم 4 واحدی ما بود و همسرش خانم بسیار مهربانی بود که با هم درس میدادند...دکتر جیم درست از همان آدم ها بود که همه ویژگی هایی که بالای این پست نوشتم با هم داشت...با سواد بود و خوش اخلاق و آن تایم...سخت و دقیق درس میداد و امتحان می گرفت و به جایش شوخی می کرد و مثال های کاربردی لا به لای درس ها میزد...جزوه اش حجیم بود...همه را درس داد و طوری درس داد که تا همیشه یادمان می ماند...امتحانش بعد از همه کوییز های سختی که گرفت مثل آب خوردن بود....عالی نمره داد و معدل ها را کشید بالا...و امروز...
شنیدم که سرطان ریه گرفته...سرطان نادر ریه....شیمی درمانی می کند و با همان اوضاع سر کلاس ها می رود و درس می دهد...همان ترم هم سرفه های مزمن می کرد و ریه اش مدام مشکل داشت...فکر می کرد و فکر می کردیم و دکتر ها فکر می کردند از آلودگی هوا باشد...نه سرطان ریه...
حالا نیم ساعت است این خبر را شنیده ام و زل زده ام به دیوار..مات و مبهوت...
و چیزی به ذهنم نرسید جز اینکه بیایم در این خانه مجازی نقلی و از مهمان های عزیز و نه چندان زیادی که دارد خواهش کنم که اگر گذارتان به اینجا خورد و اگر این پست را خواندید و اگر دلتان خواست برای دکتر جیم دعا کنید که خوب شود...که با موهای حجیمش بیاید سر کلاس...که مثال های کاربردی بزند...که یاد دانشجوهای جدیدتر هم بماند که چقدر استاد خوب و منصف و با سوادی بود...که...

پ.ن:فعل ها را به زمان گذشته نوشته ام...چون در گذشته من اتفاق افتاده اند...دکتر جیم هست...هست..هست...
لعنت به فعل های ماضی...که دل آدم را می لرزانند....
پ.ن2:ببخشید که غمگین بود...که غمگینتان کردم....
۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان