يكشنبه ۹ آبان ۹۵
یه بار تو یه وبلاگی خوندم که کاش یه دستگاهی ساخته می شد که چیزایی که ما وبلاگ نویسا تند تند تو ذهنمون می نویسیم و ویرایش می کنیم منتقل کنه به صفحه وبلاگ!
راست می گفت واقعا!خود من از صبح تا حالا 3 تا پست ذهنی نوشتم!اولیش درباره خواب که چه عرض کنم!کابوس مانندی بود که دوستم درباره من دیده بود!خواب دیده بود تو یه راه برفی گم شده و یه دفعه منو دیده گفته بیا با هم بریم،بعد من جواب دادم من نمی تونم!سرم خورده زمین و فراموشی گرفتم!|:
بعد هم هی دور خودم می چرخیدم!!!D:
دومین پست ذهنی امروز رو تو مترو و با عصبانیت شدید داشتم می نوشتم!تو اوج شلوغی عصر سوار مترو شده بودم و یه کیف سنگین بهم آویزون بود و تاندونا و عضلات صاف بیچاره دستم تا جایی که می شد کش اومده بودن تا میله رو بگیرم و یه تعدادی از خانوما خیلی خوش و خرم!روی زمین نشسته بودن و حاضر نبودن بلند بشن تا 4 نفر دیگه راحت بایستن!و خب این حرکت خیلی منو عصبی میکنه!خلاصه که پست به شدت مفصل و غرغرانه(!)ای بود!خدا رحم کرد ننوشتمش!
سومین پستمو وقتی نوشتم که بعد از مترو و اون شلوغی وحشتناکش سوار BRT شدم،تقریبا نصف ایستگاها رو که رفتیم اتوبوس جلویی وسط خط ویژه خراب شد و ما گیر کردیم پشتش!کلی معطل شدیم تا راه باز بشه که نشد!و در نهایت پیاده شدیم و یه جور دیگه خودمونو رسوندیم به مقصدامون!
اینجا دیگه خندم گرفته بود و پست سومم خیلی خوشبینانه بود!میخواستم بنویسم هیچ وقت زیادی شکایت نکنید!چون ممکنه بدترش پیش بیاد!
ولی خب از اونجایی که به شدت خسته بودم و از طرفی فکر می کنم یه نیای مشترک هم با خرس قطبی! و کوالا دارم!D: تنبلی نذاشت عصر این پستا رو بنویسم!تا الان که هوس کردم و اومدم این پستو نوشتم!(: