اتاقم جنوبیه...نشسته بودم زیر آفتاب دلنشین پاییز و لذت می بردم...بعد یه دفعه فکر کردم من که پاییز رو دوست نداشتم!از کی انقدر برام دوست داشتنی شده؟!
دوست داشتن ها به نظر من دو نوعن...یه سری از دوست داشتن ها هستن که تو ذات آدمن،سلیقه خود آدمن..مثل اینکه من عاشق همه طیف های آبی هستم یا شب های شاد تابستونو دیوانه وار دوست دارم...
اما یه سری از دوست داشتن ها هستن که به خاطر دوست داشتن آدم دیگه ای به وجود میان...مثل اینکه من سبز رو به خاطر پدرم دوست دارم که فکر می کنم ده بیستایی رنگ سبز میشناسه!(:
و هر کدوم رو به یه اسم صدا میکنه...سبز کاهویی!سبز چمنی،سبز زیتونی،سبز زمردی....
حالا من هی سبز های مختلف رو می بینم و با خودم میگم:وای تی شرت سبز کاهویی...!کاغذ دیواری سبز کاهویی! و یاد بابا میفتم و لبخند روی لبم میشینه...(:
دوست داشتن های حاصل از دوست داشتن خیلی عزیزن(:
مثل دوست داشتن سبز کاهویی!مثل دوست داشتن پاییز طلایی...(: