پاره ی اول: رفته بودم کتاب فروشی نزدیک خونه تا برای دوست عزیزی هدیه بخرم...دقیقا نمی دونم از کی اما مدتی هست که کتاب فروشیا خیلی خیلی شلوغ ترن و این بی نهایت منو خوشحال میکنه(:
پاره دوم:همین امروز نزدیک خونه پر از گ.ش.ت ا.ر.ش.ا.د بود|:
اصلا کاری به مسئله حجاب و اینکه بعضیا فارغ از اعتقادات مذهبیشون افتضاح لباس می پوشن ندارم،خیلی طولانیه و در حوصله اینجا نیست...اما...خیلی شدید معتقدم با زور نمیشه چیزی رو به خورد مردم داد...و از همه مهم تر اینکه پ.ل.ی.س باید حس امنیت رو به آدما القا کنه نه حس ترس رو|:
من خیلی ساده پوشم...خیلی زیاد،کلا مینیمال پسند هستم و این در پوششم هم مشهوده...
امروز یه شلوار جین ساده پوشیده بودم،یه مانتوی چهارخونه تابستونی،یه شال نخی ساده و یه کیف پستچی مشکی تو دستم بود با این همه دیدن گشت منو ترسوند و به مامانم گفتم نکنه منو بگیرن؟!
مامانم متعجب نگام کرد و گفت چی تو رو میخوان بگیرن؟!|: D:
حس ناامنی یکی از بدترین حس های دنیاست...
پاره سوم:در یک اقدام نسبتا انتحاری به احتمال 99 درصد پیرو چند پست قبل اسباب کشی داریم!و من خیلی ریلکس دارم وبلاگ می نویسم!D:
اما چون چندان در اسباب کشی حرفه ای نیستیم بهتره برم ببینم چه گِلی به سرم بگیرم!(:
اتاق فعلیم کوچیکتر از همه جای خونست اما جینگولی جات و اسباب،اثاثیم از بقیه جاها بیشتره!|:
به محض اینکه مستقر بشیم باید دنبال ADSL جدید باشم...انتخاب واحد مثل جنگمون نزدیکه و اینترنت از نون شب واجب تر!D:
البته خدا این بسته های اینترنتی سیم کارت رو نگیره که به هر حال راهگشا هستن بعضی موقع ها...یه تمهیداتی برای اینترنت اندیشیدم!و امیدوارم اینجا سوت و کور نمونه..(: