بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی؟!

همه غم های جهان هیچ اثر می کند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم


خوبه که سعدی هست که حس های نگفته ی آدم رو با بهترین واژگان فریاد بزنه...خیلی خوبه...

۴ ۰

یاد شنگول و منگول و حبه ی انگور افتادم!

مامانم داشت می رفت بیرون گفتم مراقب خودت باش.

گفت:باشه تو هم همینطور

بعد یه لحظه مکث کرد و انگار که بخواد یه موضوع مهمو بگه گفت:

درو برای غریبه ها باز نکن!

راست میگن که برای پدر و مادرا بچه ها هر چقد بزرگ بشن باز بچن...

۸ ۰

تا تیر تمام نشده بنویسم حداقل!

۱ نظر

سلاااام و چقدر این بار ننوشتنم طولانی شد!هر چند که بنویسم یا نه،هیییچ وقت،واقعا هیچ وقت به ذهنم خطور نکرده در اینجا را تخته کنم!حتی متروکه شدنش برایم قابل تحمل تر از نبودنش است،هر آدمی یک تصویر ذهنی از خودش و چیزی که هست در ذهنش دارد و در تصویر ذهنی من از خودم یکی از عناوین همیشگی بلاگر است!از دوران راهنمایی با وبلاگ نویسی آشنا شدم و حالا فیسبوک و اینستاگرام و تلگرام و توییتر خودشان را هم که بکشند نمی توانند بلاگر بودن را از من بگیرند!D:

حتی اگر فعالیتم در اینستاگرام بیشتر از اینجا باشد!

دقیقا یک ماه است که امتحانات تمام شده و در این مدت تا دلتان بخواهد شب زنده داری کرده ام و روزها تا 10 و 11 خوابیده ام و فیلم دیده ام و کتاب خوانده ام و بیرون رفته ام!اما راستش...بارها گفته ام و بار دگر می گویم!که من از آن دسته آدم ها هستم که تفریح و خوش گذرانی هم وسط پویایی وکار و درس برایم به اوج جذابیت خودش می رسد!بحث همان زنده بودن از آرام نگرفتن و موج و عدم و این هاست!

یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست

و آنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود


پی نوشت:خسته نباشید با تاخیر به کنکوری های عزیز که می دانم چقدر در وانفسای کنکور و حواشی اش طفلکی اند...امیدوارم بهترین نتیجه را بگیرید و خستگی ها را فراموش کنید.

فعلا همین ها...و باشد که بیشتر بنویسم!

راستی...اگر دوست داشتید آدرس اینستاگرامتان را خصوصی برایم بگذارید!(:


۶ ۰

جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب!

۱ نظر
گفته اخبار عید فطر است و
ولی من روزه ام؛
کذب محض است این خبر!
رویت نکردم من تو را...
#منوره_سادات_نمائی

پی نوشت:عیدتان مبارک و زنده باد پست پیامکی!
۳ ۰

همان روان ِ بی امان،زمان زمان زمان زمان!

تکنولوژی گاهی میتونه گذر زمان رو بدجوری بکوبه توی صورت آدم...مثل همین الان من که رفتم پیج اینستاگرام خودم رو باز کردم و آخرین پستم رو نگاه کردم و چشمم خورد به زیرش،اونجایی که تاریخ میزنه و چشمام گرد شد وقتی دیدم نوشته six days ago...و من فکر می کردم دو سه روز شده نهایتا!

۴ ۰

این ها اثرات همان بیکاریست که گفتم ها!

نگارنده ساعت 4 صبح امروز تازه یادش افتاده که پست پیامکی را فعال نکرده و در حالی که به اینترنتی با سرعت 2048 وصل است دارد پست پیامکی میگذارد!
۴ ۰

خلایق هر چه لایق!

یعنی تا چهار روز پیش که امتحان داشتم هی ناله و فغان می کردم که  مردم از این همه امتحان!خسته شدم!کی خلاص می شم؟!

آن وقت از روزی که دانشگاه تمام شده،بیشتر وقتم را دارم فکر می کنم که حالا با این حجم از بیکاری چه کنم؟!یک جا هم رفته بودم صحبت کرده بودم برای کارآموزی که با پارتی بازی پر شده فعلا!

منم و بیکاری و بیکاری و بیکاری...بعد نکته ی بدترش اینجاست که تا سرم شلوغ بود هر چه کتاب نصفه و نیمه و نخوانده داشتم خوانده ام،دو سه تا فیلم سینمایی دیده ام و یک سریال!و چنان سرخوش بودم که شب امتحان تکامل داشتم نقد شخصیت کنت بزوخوف و دیگر شخصیت های جنگ و صلح را می خواندم...اما از آن روز کذایی پایان امتحانات دستم هم به کتاب نخورده!|:

چند جا دیگر سر زده ام برای کارآموزی و احتمالا ماه رمضان که تمام شود بروم دنبال کلاسی،تدریس زبانی،چیزی...

یعنی اصلا به من تعطیلات نیامده!همان بهتر که سرم همیشه شلوغ باشد!|:

۴ ۰

تا حالا کف اتوبوس دراز کشیدین؟!

۲ نظر

امتحان ها بالاخره امروز تمام شدند...اما ترکیب گرما و 3 امتحان پشت سر هم و امتحان الهی کار خودشان را کردند و دست به دست هم دادند تا بنده امروز موفق شوم دنیا را از زاویه ی کف بی آر تی تماشا کنم!

امتحان سر ظهر بود و با دوستم در ایستگاه قرار داشتم که برویم و امتحان آخر را بدهیم و خلاااص!

تا سوار اتوبوس شدم گفتم ریحانه سرم داره گیج میره!بعدش را دیگر یادم نیست تا آنجا که چشمانم باز شد و دیدم دوستم پاهایم را بالا گرفته و خانم ها دورم جمع شده اند...شکلات خوردم و نشستم روی صندلی و اینجا دیگر سیل نظرات کارشناسی شروع شد..که شما بچه ها چیزی نمی خورید و به خودتان نمی رسید و این حرف ها!

بعد هم که امتحان آخر و عکس گرفتن های آخر ترم و تمااام!

خلاصه اینکه امتحان ها بالاخره قبل از این که ما تمام شویم،تمام شدند!

و ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم....

۷ ۰

یادمان بماند....

بخشی از وصیت نامه ی حضرت علی(ع) که اگر به عنوان یک اصل اخلاقی یادمان می ماند شاید دنیا قشنگتر از چیزی بود که حالا هست...


۸ ۰

این ساز شکسته اش خوش آهنگ ترست...

قرآن باز کردم...نیت کرده بودم،از ته قلبم نیت کرده بودم،آیه 87 سوره ی انبیا آمد،ذکر یونسیه...

وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ

و ذوالنون را، آنگاه که خشمناک برفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمی گیریم و در تاریکی ندا داد: هیچ خدایی جز تو نیست ، تو منزه هستی ومن از ستمکاران هستم

و آیه ی بعدی

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ

دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را، اینچنین می رهانیم

۱۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان