امتحان ها بالاخره امروز تمام شدند...اما ترکیب گرما و 3 امتحان پشت سر هم و امتحان الهی کار خودشان را کردند و دست به دست هم دادند تا بنده امروز موفق شوم دنیا را از زاویه ی کف بی آر تی تماشا کنم!
امتحان سر ظهر بود و با دوستم در ایستگاه قرار داشتم که برویم و امتحان آخر را بدهیم و خلاااص!
تا سوار اتوبوس شدم گفتم ریحانه سرم داره گیج میره!بعدش را دیگر یادم نیست تا آنجا که چشمانم باز شد و دیدم دوستم پاهایم را بالا گرفته و خانم ها دورم جمع شده اند...شکلات خوردم و نشستم روی صندلی و اینجا دیگر سیل نظرات کارشناسی شروع شد..که شما بچه ها چیزی نمی خورید و به خودتان نمی رسید و این حرف ها!
بعد هم که امتحان آخر و عکس گرفتن های آخر ترم و تمااام!
خلاصه اینکه امتحان ها بالاخره قبل از این که ما تمام شویم،تمام شدند!
و ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم....