بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

گفتی خبر دهم تو را به تاویل آنچه نتوانستی بر آن صبر کردن...*

۲ نظر

باز هم خواب می دیدم،خواب ساحل محمود آباد را،صاف و مسطح،با دریایی آرام...در هوایی که گرگ و میش دم صبح بود و با حس نسیمی که در خواب هم برخوردش با صورتم را حس می کردم،کنار ساحل قدم می زدم...طولانی قدم زدم و بعد...بیدار شدم...

سرچ کردم تعبیر خواب دریا و ساحل!هر چند که به این تعبیر خواب های اینترنتی چندان باور ندارم!اما آدمیزاد است دیگر!!!تعبیرهای مختلف را خواندم و نزدیک ترینش به آنچه که من دیدم،بلاتکلیفی بود...گیر کردن میان دو چیز...گیر کردن بین عقل و احساس...

و آخ که من این روزها چقدر نیمه ای در آتشم،نیمی در آب!**

*سوره ی کهف-آیه 78

**از درون سوزناک و چشم تر

نیمه ای در آتشم نیمی در آب

"سعدی"


بزن باران-گروه ایهام

۵ ۰

و چه بی ذوق جهانی که...

۳ نظر

سوال درسی پرسیده بود،جواب داده بودم...تشکر کرده بود،استیکر قلب فرستاده بود و در پی ام بعدی نوشته بود من اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم؟سه تا قلب هم گذاشته بود جلوی علامت سوالش...

ولی تا صفحه چت را باز کردم پیام آخر را پاک کرد،چند ثانیه بعد دوباره برایم نوشت:

من اگه تو رو نداشتم چیکار می کردم؟همیشه اینجور وقتا کمک می کنی...و باز هم شکلک های قلب...

"همیشه اینجور وقتا کمک می کنی"

انگار که این جمله بار رمانتیک بودن نوشته را کم می کند،انگار امن تر است،محافظه کارانه تر است...

انگار که آدم را از دوست داشتن بی دلیل تبرئه می کند...

می دانید،دختری که این جمله را برای من فرستاد از دوستان خوب من است و البته بدیهیست که پای رمانتیک بودن در میان نبود. و من هم این ها را ننوشتم که به کارش خرده گرفته باشم،نوشتن از جرقه های کوچک شروع می شود و این ماجرا یادم انداخت که احتمالا برای من هم پیش آمده که سعی کنم در ابراز احساساتم محتاطانه تر عمل کنم و دلم گرفت!دلم گرفت که انگار دنیا ساکنینش را به سمت و سویی می برد که خیلی وقت ها از ابراز بی نقاب احساساتشان بترسند...که فکر کنند اگر دوستت دارم هایشان را بخورند بهتر است!که فکر کنند همیشه کسی برنده است که احساساتش رقیق تر باشد...

و حیف...حیف دوستت دارم هایی که هیچگاه واژه نمی شوند....

۴ ۰

دوباره برنمی گردد دیگر جوانی...

۲ نظر

عکس های تولد مادر دوست دوران دبستانم را می دیدم،آن وقت ها زیاد خانه ی هم می رفتیم و خوب از خانواده ی هم شناخت داشتیم...مادرش شاد و پرجنب و جوش و با سلیقه بود...چند سالی می شد که ندیده بودمش،امشب عکس هایش را دیدم و حس کردم چهره اش چقدر نسبت به آن ها سال ها شکسته شده):

و فکر کردم...شاید مادر من هم به چشم کسانی که سال هاست او را ندیده اند همین قدر تغییر کرده باشد و دلم گرفت...

کاش عزیزان آدم پیر نمی شدند...

بشنویم(:  :

یار جانی

۶ ۰

در ستایش خوشبختی های کوچک

۳ نظر

یک سال و اندی پیش؛آذر 95،داشتم در یک کتاب فروشی قدم می زدم،و دفتری دلم را برد!دفتر لازم نداشتم ولی خریدمش،بعد هی فکر کردم حالا با این دفتر چه کنم؟به درد دانشگاه که نمی خورد!دفتر خاطرات هم که کلی دارم!(:

بعد فکر کردم،فقط خاطرات خوب را در این دفتر می نویسم!فقط و فقط خاطرات خوب را...!

16 آذر 95 بود که افتتاحش کردم...کاری نداشتم روزم خوب می گذرد یا بد،از هر روز بهترین اتفاقش را می نوشتم،و البته کاری نداشتم چیزی که می نوشتم چقدر بزرگ بود...ساده ترین چیزهای خوب ممکن را...بی اهمیت ترین اتفاقات خوب ممکن را می نوشتم...در این حد که:

 بستنی خوردن در سرمای زمستان قیطریه چسبید!

فلافل خیابان مروی بعد از بازار گردی با مامان خوشمزه بود!و خوب شد مسموم نشدم!D:

چای نبات نذری سنتی سفر یک روزه به نطنز و آقاعلی عباس خوشمزه بود!

جزوه ای که آقای همکلاسی تایپ کرده خیلی تمیز است!

با دوستم رفتیم سینما و خیلی خندیدیم!

بوی باران خیابان فلان را دوست داشتم...

دانشگاه برفی قشنگ بود...

و ده ها جمله ی دیگر مثل اینها...همین طور کوتاه کوتاه نوشته ام،گاهی بدون فعل حتی!و بدون خجالت از اینکه مگر چنین چیزی مهم است؟

حالا یک سال و اندی گذشته و همچنان اتفاقات خوب را می نویسم،دفتر جانم را هم هی ورق می زنم و چیزهایی را می خوانم که امکان نداشت اگر مکتوب نشده بودند،بعدها به خاطر می آوردمشان!

خاطرات خوب خوب ریزم را می خوانم و حالم خوب می شود...و می دانید،من انواع نوشتن را تجربه کرده ام،وبلاگ نویسی،خاطره نویسی در دفتر،مسابقه کتاب خوانی و داستان نویسی،کپشن های طولانی در اینستاگرام نوشتن و....همه شان را عاشقانه دوست دارم،خصوصا بلاگر بودن را!اما اگر بخواهم فقط یکی از این ها را به کسی پیشنهاد دهم،قطعا روشی بود که از یک سال و اندی قبل در پیش گرفته ام!

چه بهتر از اینکه آدم اتفاقات خوب را ریز به ریز و جز به جز به خاطر بیاورد؟(:

که به قول گابریل گارسیا مارکز زندگی چیزی نیست که واقعا گذرانده ایم بلکه آنگونه است که به یاد می آوریم تا روایتش کنیم...

عاشق ماشین تایپم(:

۷ ۰

نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم!*

۱۰ نظر

داشتم به شغل های رویایی فکر می کردم...شغل های زیادی به ذهنم رسید که یکی از جذاب ترین هایشان عطرسازی بود!عطر فروشی نه!عطر سازی!اینکه روایح مختلف را بشناسی،بدانی چه ترکیبی عطر خنک می سازد،چه ترکیبی عطر شیرین،اینکه بدانی ترکیب بوی مشک و شکوفه پرتقال چه از آب در می آید...

اینکه کسی را دوست داشته باشی،لایه لایه های شخصیت کسی را بشناسی و فکر کنی چه عطری به او می آید!و بتوانی عطرش را بسازی!

رویایی به نظر می آید،نه؟

*حافظ

۸ ۰

لحن میوه چیدنت...

۶ نظر

خواب می دیدم؛در خانه دیگری زندگی می کردیم،در محله ای که نمی شناختم...یادم نیست برای چه کاری رفته بودم خانه ی همسایه،که حیاطش بزرگ بود و پر از درخت های توت....یادم نیست به خانم ریز نقش همسایه با چادر سفید گلدارش چه گفتم،اما آمدم خداحافظی کنم که دست راستم را گرفت،یک مشت توت سیاه چید و گذاشت توی دست راستم،چندتا نقل هم گذاشت کنارش و من تشکر کردم و از خانه اش آمدم بیرون...دستم را طوری گرفته بودم که توت ها در فاصله ی کوتاه بین خانه همسایه و خانه  ی خودمان نریزد...بعدش را یادم نیست،اما بیدار که شدم دست راست خالیم را طوری روی تخت گذاشته بودم که انگار واقعا پر از یک مشت توت سیاه شیرین بوده...

پ.ن یک:عنوان بخشی از آهنگ گروه چارتار به اسم جاده میرقصد هست،توی این لینک میتونید آنلاین گوش بدین:

جاده میرقصد-چارتار

۸ ۰

کامینگ سون!

۲ نظر

یکی از عجیب ترین حس هایی که این روزا تجربه کردم شنیدن خبر بارداری دوستم بود...

ملغمه ای از خوشحالی و ذوق و تعجب و ناباوری!انگار که باورت نشه انقدر بزرگ شدی که دوست هم سن خودت داره مامان میشه!

۸ ۰

الغیاث از تو!

دوست داشتنت شبیه دونه های یخ زده و سفید برفه...دوست داشتنت شبیه گرمای مطبوع شومینست...
دوست داشتنت مثل آبنباتای پرتقالی شیرینه... مثل پوست پرتقال تلخه...
دوست داشتنت شبیه خواب دلچسب دمدمه های سپیده دمه...
شبیه شب بیداری های تا دم صبحه...
دوست داشتنت منتهای حقیقته...انتهای مجازه!
دوست داشتنت TNF آلفاست...اینترلوکین دهه!*
 دوست داشتنت شعر فریدون مشیریه اونجا که میگه تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق...
دوست داشتنت شاه بیت سعدیه اونجا که میگه:
الغیاث از تو که هم دردی و درمانی
زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی
دوست داشتنت از شاهکارترین مصراع های حافظه،وقتی میگه:
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست....
دوست داشتنت....

پ.ن یک:TNFآلفا و اینترلوکین 10 هر دو موادی هستن که اصطلاحا بهشون سایتوکاین گفته میشه،از دسته های مختلفی از سلول های سیستم ایمنی ترشح میشن که توضیحش از حوصله اینجا خارجه...اما ضد هم عمل می کنن...TNF آلفا ایجاد التهاب میکنه،اینترلوکین 10 ضد التهابه.

پ.ن دو:دوست داشتنت سخته....دوست نداشتنت؟سخت تره!

۱۰ ۰

امیر خسرو!(:

۳ نظر

امیر خسروی دهلوی را دوست دارم،هیچ وقت دیوانش را دستم نگرفته ام که درست و حسابی بخوانم اما بیت های زیادی از کارهایش را گاه و بی گاه و پراکنده خوانده ام،شعرهایش گاهی آنقدر نو و بدیع اند که آدم فکر می کند برای همین عصر سروده شده امد...

نمونه اش بیتی که این روزها،در این عصر اعتبارهای بعضا الکی،در این فخر فروشی های بی پایان برخی در اینستاگرام و برنامه های مشابهش زیاد به ذهنم می آید:

غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار

کاین جاه را به نزد خدا اعتبار نیست


پی نوشت:کار معروف همایون جان شجریان،"گریه می آید مرا" هم با غزلی از امیر خسروی دهلوی ساخته شده...

می روی و گریه می آید مرا...

اندکی بنشین که باران بگذرد..

و آخ از غم این شعر...

۶ ۰

70 مگابایتی معمولی دوست داشتنی!

۲ نظر

به عموم گفتم حیف شد از برف چند روز پیش عکس گرفتم ولی فیلم نه!

گفت خب اشکال نداره که!من گرفتم الان برات میفرستم!روم نشد بگم نه،با خودم گفتم خب اشکال نداره بعدا پاکش می کنم!میخواست با share it برام بفرسته که نشد!70 مگابایت رو برام بلوتوث کرد!!!

از خونمون که رفت فیلمه رو باز کردم،30 ثانیه فیلم از بارش برف پشت پنجره اتاق ادارش بود،با نمای آپارتمان های آجر سه سانتی اون طرف خیابون،با دو تا گلدون پامچال زرد و صورتی و یه دونه گلدون کراسولاسه ی صورتی پشت پنجره،با صدای گوینده ی اخبارهای سه دقیقه ای رادیو پیام که توی اتاق پیچیده بود...یه بار...دوبار..سه بار..هی نگاهش کردم و خواستم پاکش کنم!ولی نتونستم!دلم نیومد!

حالا یه فیلم 30 ثانیه ای از بارش برف توی گوشیم دارم که معمولی ترین فیلم دنیاست،نه افکتی روش داره،نه آهنگ snow walts روشه!امابرای من قطعا از دلچسب ترین فیلم هاییه که در تمام عمرم از بارش برف دیدم!

۶ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان