بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

یک بعد از ظهر کاملا معمولی در خانه ی سفید ِ پلاک بیست!

۲ نظر
نشستم پای اسلایدهای باکتری شناسی دو!دارم طبقه بندی اسپیروکت ها رو میخونم و با خودم تکرار می کنم که یادم بمونه...صدام با یه صدای دیگه قاطی میشه...
ترپونما پالیدوم...
یه دل میگه...برم..برم
ترپونما اندومیکوم...
یه دلم میگه...نرم..نرم..
بورلیا رکارنتیس
دوباره بزن!یه دل میگه...برم..برم
بورلیا برگدوفری
آها!حالا شد...یه دلم میگه...نرم..نرم
لپتوسپیرا اینتروگانس
طاقت نداره دلم...دلم....

دل منم طاقت نمیاره،از پای اسلایدهای امتحان فردا بلند میشم و در بالکن اتاقمو باز می کنم که صدای پیانو زدن مهرو،دخترک بانمک و تقریبا نه ساله ی همسایمون رو بهتر بشنوم...مربیش باهاش میخونه که بتونه روی ریتم بزنه...یه بار...دو بار...ده بار...حالا فاصله ی بین نت هاش کمتر شده و ریتم بهتر در میاد...منم باهاشون میخونم:طاقت نداره دلم دلم...بی تو چه کنم؟
به اعجاب انگیز بودن موسیقی فکر می کنم و به شلوغی این روزهام و به اینکه مدتی هست که چندان به "مشغله دارم!پس وقت ندارم" معتقد نیستم...انگار زمان ارتجاعی تر از این حرفاست که بخوای چیزی رو توش جا بدی و نتونی....به اینا فکر می کنم و به این که این آرزو باید برآورده بشه... دستام بالاخره باید روی کلاویه های پیانو بشینه... به اینا فکر می کنم و به ریکتریا تسوتسوکاموشی!که عامل تیفوس بوته زاره!و از وسط جزوه ها برام دست تکون میده!


عکس تقریبا برای یک ماه قبله....شبانه رفته بودیم شمال و طلوع خورشید رو لب دریا تماشا کرده بودیم...یه دفعه قاصدک پیدا کرده بودم و هوس کرده بودم تو گوشش آرزو کنم!(:



سلطان قلب ها-عارف

۵ ۰

عید بر چهره ی چون ماه تو می باید دید...

۴ نظر
ماه من چهره برافروز که آمد شب عید
عید بر چهره ی چون ماه تو می باید دید

عیدتون مبارک و جا داره بگم،فامیلی که وقتی نوبت افطاری دادن بهش نرسیده،صبح عید فطر دعوتت می کنه به صرف صبحانه گلی ست از گل های بهشت!D:
۶ ۰

برای تو که اینجا را نمی خوانی...

برای تو که اینجا را نمی خوانی و نخواهی خواند و به خیالت هم نخواهد رسید که کسی در وبلاگی که روحت هم از آن خبر ندارد،تولدت را تبریک گفته باشد...

تولدت مبارک(:

 

با ویلن که می دانم دوست داری...
 

۵ ۰

و امروز هشتصد و چهل و چهارمین روز است!(:

۴ نظر

-چه مدتی است که در جبهه خدمت می کنی؟

-شش ماه و هفت روز

-بهت یک نصیحت می کنم،شاید هم یک وصیت!

-آن چیست؟

-روز شماری مکن.حتی اگر فکر می کنی در مهلکه افتاده ای روز شماری مکن!حالا هم لحظه شماری مکن!شب نمی تواند تمام نشود.طبیعت شب آن است که برود رو به صبح.نمی تواند یک جا بماند.مجبور است بگذرد.اما وقتی تو ذهنت را اسیر گذر لحظه ها کنی،خودت گذر لحظه ها را سنگین و سنگین تر می کنی،بگذار شب هم راه خودش را برود...


پ.ن:طریق بسمل شدن-محمود دولت آبادی

۸ ۰

یا عماد من لا عماد له...

۴ نظر

دوستان خوب نادیده ام...(:

شب نوزدهم تا جایی که حافظه ام یاری می کرد به اسم دعایتان کردم...آن هایی که حضور ذهن نداشتم هم کلی یاد کرده ام....

این شب ها اگر دستتان رو به آسمان بلند شد دعایم کنید...که هر چقدر خدا بزرگ و حکیم و حلیم است....صبر بنده اش اندک است و آگاهی اش به حکمت ها کم....خیلی کم....

۷ ۰

دل گم کرده در این شهر نه من می جویم...

۷ نظر

دیشب بعد از مدت های مدیدی که در ماشین فقط موسیقی گوش کرده بودم،دستم رفت سمت رادیو...دکمه ها را زدم و به برنامه ی هر شبکه ای چند ثانیه گوش دادم،ماندم روی رادیو ایران که راه ِ شب را پخش می کرد،گوینده ی رادیو گفت برای ارتباط با ما میتونید با این شماره ها تماس بگیرید و 2 تا شماره ی 8 رقمی نسبتا رند اعلام کرد که مردم زنگ بزنند و درباره موضوع برنامه صحبت کنند...موضوع برنامه "گمشده" بود...قرار بود مردم زنگ بزنند و بگویند چه چیزی در زندگی گم کرده اند...تلفن ها شروع شد...آدم های مختلف...صداهای مختلف...شهرهای مختلف...لحن ها و لهجه های مختلف...هر کسی از جایی زنگ می زد...یکی راننده ی کامیون بود و وسط سفر زنگ زده بود،مردی با لهجه جنوبی گفت ناخدای کشتی است،یکی از روستایی از کرمان زنگ میزد،یکی از صومعه سرای گیلان...یکی از قلب تهران...مسیر طولانی بود و توانستم به تعداد زیادی از تلفن ها گوش کنم....

آدم ها به شدت متفاوت بودند،گمشده هایشان با هم فرق داشت،یکی از گم شدن عشقش می گفت،یکی از گم شدن آرامشش و یکی از گم شدن کفش هایی که دوستشان داشته...

اما همه شان یک وجه اشتراک بزرگ داشتند که وادارشان کرده بود ساعت 1 بامداد شماره تلفنی که گوینده رادیو اعلام می کرد را بگیرند و به اندازه چند جمله کوتاه صحبت کنند...همه شان گمشده ای داشتند...و کسی چه می داند؟شاید گمشده داشتن وجه اشتراک همه  ی انسان هاست....

پ.ن یک:

دل گم کرده در این شهر نه من می جویم

هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست

"سعدی"

 

پ.ن دو:بوی پیراهن گم کرده ی خود می شنوم..."سعدی"

پ.ن سه:یوسف گمگشته باز آید به کنعان؟!(:  "حافظ"

پ.ن چهار:این موسیقی هم گوش کنید که پیانوی به شدت ملایم و دلنوازیست....

قطعه ای از شوپن ِ عزیزم با عنوان nocturn...که این عنوان اصولا به قطعاتی اطلاق میشده که برای نواختن در شب نوشته و تنظیم می شدند،بنابرین اغلب با حال و هوای شب همخوانی خوبی دارند(:

 

 

 

 

۸ ۰

چیزی عوض نمیشه....چه با سکوت...چه فریاد!

 

 

+سلام خوبین؟

 

و سوالت راستین ترین مصداق برای استفهام انکاری تاکیدی بود....که جواب دادن نمی خواست...

که من اگر شده برای یک لحظه،برای کسری از ثانیه حتی....آنجا که تو حالم را می پرسیدی خوب بودم....

-سلام مرسی...(:

و خیال می کنی ته تشکر کردنم نقطه گذاشته بودم؟نه!باور نکن....حرف هایم ته نکشیده بود...تنها مثل س.ا.ن.س.و.ر چی های بی رحم انتشاراتی ها سر و ته واژگانم را قیچی کرده بودم و جایشان سه نقطه گذاشته بودم...اصلا تو انگار کن که امید داشتم که بتوانی حذف های به قرینه معنایی را تشخیص دهی...که خودت جای سه نقطه ها واژه بگذاری....تو مگر استاد به کار بردن استفهام های انکاری تاکیدی نبودی؟!نمی شود حذف به قرینه ی معنایی هم بلد باشی؟!

 

پ.ن یک:عکس از پنجره ی آخرین کلاس درس این مقطع....

پ.ن دو:اعتراف-شادمهر

 

 

 

 

 

۸ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان