بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

شادم که به هر حال به یاد تو ام اما....!


شادم به خیالِ تو چو مهتابِ شبانگاه
گر دامنِ وصلِ تو گرفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم


عنوان از فاضل نظری و این دو بیت بالا از شفیعی کدکنی

اماش بمونه(:

۵ ۰

بیست و یک!

۴ نظر

بیست و یک ساله شده ام و راستش را بخواهید؛این چندان در باور خودم نمی گنجد!یادم هست که چند سال پیش یک آدم بیست و یک ساله چقدر به نظرم بزرگ می آمد،حالا خودم درست ایستاده ام روی همان نقطه و در جواب هر کسی که سنم را بپرسد می گویم بیست و یک!بعد انگار حرف عجیبی زده باشم،از خودم می پرسم واقعا؟واقعا هفت هزار وششصد و شصت و پنج روز از روزی که پای راست کوچکم را زده اند توی استمپ و به عنوان اولین مدرک قانونی از حیاتم روی کارت تولدم زده اند گذشته؟

بیست و یک ساله شده ام و به جمله ای که نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش برایش نوشته مومن تر؛که همه چیز دنیا تکراری می شود جز مهربانی،که بهار و شکوفه هایش،تابستان و میوه هایش،پاییز و هزار رنگی اش،زمستان و سپیدی اش بهانه است،محبت است که حال آدم را خوب می کند و محبت ریز و درشت ندارد،بودنش گرما بخش است و نبودنش آدم را به انجماد می کشاند.

برای خودم و برای همه ی شما که این سطور را می خوانید،بهره مندی از مهربانی های بیشتر آرزو می کنم و سنسور های قوی تری برای لمس کردن خوبی ها و مهربانی ها و زیبایی های دنیا...

بیست و یک سالگی جان!سلام!

پی نوشت :نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:پسرم!یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی!از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی...


۷ ۰

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی؟!

همه غم های جهان هیچ اثر می کند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم


خوبه که سعدی هست که حس های نگفته ی آدم رو با بهترین واژگان فریاد بزنه...خیلی خوبه...

۴ ۰

یاد شنگول و منگول و حبه ی انگور افتادم!

مامانم داشت می رفت بیرون گفتم مراقب خودت باش.

گفت:باشه تو هم همینطور

بعد یه لحظه مکث کرد و انگار که بخواد یه موضوع مهمو بگه گفت:

درو برای غریبه ها باز نکن!

راست میگن که برای پدر و مادرا بچه ها هر چقد بزرگ بشن باز بچن...

۸ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان