بیست و یک ساله شده ام و راستش را بخواهید؛این چندان در باور خودم نمی گنجد!یادم هست که چند سال پیش یک آدم بیست و یک ساله چقدر به نظرم بزرگ می آمد،حالا خودم درست ایستاده ام روی همان نقطه و در جواب هر کسی که سنم را بپرسد می گویم بیست و یک!بعد انگار حرف عجیبی زده باشم،از خودم می پرسم واقعا؟واقعا هفت هزار وششصد و شصت و پنج روز از روزی که پای راست کوچکم را زده اند توی استمپ و به عنوان اولین مدرک قانونی از حیاتم روی کارت تولدم زده اند گذشته؟
بیست و یک ساله شده ام و به جمله ای که نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش برایش نوشته مومن تر؛که همه چیز دنیا تکراری می شود جز مهربانی،که بهار و شکوفه هایش،تابستان و میوه هایش،پاییز و هزار رنگی اش،زمستان و سپیدی اش بهانه است،محبت است که حال آدم را خوب می کند و محبت ریز و درشت ندارد،بودنش گرما بخش است و نبودنش آدم را به انجماد می کشاند.
برای خودم و برای همه ی شما که این سطور را می خوانید،بهره مندی از مهربانی های بیشتر آرزو می کنم و سنسور های قوی تری برای لمس کردن خوبی ها و مهربانی ها و زیبایی های دنیا...
بیست و یک سالگی جان!سلام!
پی نوشت :نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:پسرم!یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی!از این پس همه چیز جهان تکراریست جز مهربانی...