گرمی لبخند از آواز بنان برداشته
چشم از فیروزه های اصفهان برداشته
حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته
بارها دیدم که گیسو شانه کرده در اتاق
شعر را عطر غریب ارغوان برداشته
بوی تاراج قجر می آید از کرمان شعر
دلبر من باز میل از سرمه دان برداشته
بعدها هر کس بخواند نقلی از زیباییش
از غزل های من آتش به جان برداشته
عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته
فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
بشکند دستش گلم هر کس تو را از من گرفت
کیسه ی باروت از ستارخان برداشته
من که شاعر نیستم...لالم،سکوتی ممتدم
داغی لب های تو قفل از دهان برداشته
پ.ن یک:عنوان از سهراب و شعر از حامد عسگری
پ.ن دو:عکس هم خودم گرفتم،از محوطه دانشگاه عزیزی که آخرین بهاری هست که به عنوان دانشجو هواشو نفس می کشم...
پ.ن سه:نردبون دوست دارم(: