تقریبا چهل شب پیش بود که چشمم خورد به کادر آمار وبلاگ و عدد جلوی عمر سایت،نهصد و خرده ای روز بود!فکر کردم چقدددر زیاد!فکر کردم که برای شب هزار و یکم حتما پستی بنویسم...
حالا رسیده ام به روز هزارم،به شب هزار و یکم،که وقتی به تعداد روزهای سال تقسیمش کنی می شود کمی کمتر از سه سال،که زمان زیادی نیست،اما وقتی به تعداد روزهایش صدایش کنی زیاد به نظر می آید...
دارم به این هزار و یک شب فکر می کنم که مثل طیف های رنگین کمان،رنگ به رنگ بوده و پر ماجرا...
وسط این هزار و یک شب،شب های شاد داشته ام،شب هایی که شایسته ی تکرار دیالوگ معروف کتاب غرور و تعصب جین آستین بوده اند که:
?can you die of hapiness
شب های غمگین داشته ام،شب هایی که غم دستانش را روی گلویم فشار داده و همایون توی گوش هایم فریاد زده "آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار...از گلوی من دستاتو بردار!"
که اینجا چیزی نوشته ام و برایش تگ زده ام:"به غم دچار چنانم که غم دچار من است!"
شب های پر هیجان داشته ام...که راه رفته ام و راه رفته و راه رفته ام و خواب به چشمانم نیامده...
شب های آرام و بی ماجرا داشته ام...
شب های بی حوصلگی...
شب های حال خوب...
شب های احساسات متناقض...
شب های پر از نگرانی...
شب های پر از تپیدن قلب از شدت دوست داشتن...
هزار و یک شب از تولد اینجا گذشته و زندگی مگر چیزی جز چشیدن متناوب احساسات مختلف است...؟
هزار و یک شب گذشته و من اینجا زندگی کرده ام...هزار و یک شب گذشته و من خوشبخت بوده ام که در مجازی ترین قلمروی دنیا،خانه ای داشته ام که برایم حقیقی بوده...امن بوده...آرام بوده....سیم اتصال به زمین بوده...شبیه اتاق آبی سهراب سپهری بوده...آرام و ته یک باغ بزرگ....ز غوغای جهان فارغ...!
بیدمشک من هزار و یک شب نفس کشیده و شعار کوتاهی که روز تولدش چندان هم رویش فکر نکردم و زیر نامش نوشتم که "مقوی اعصاب است" برای نگارنده اش به وقوع پیوسته...بیدمشک من هزار و یک شب امانت دار ملغمه ی احساسات نگارنده اش بوده و کاش این هزار و یک شب بشود دو هزار و یک شب...سه هزار و یک شب...چهارهزار و یک شب....
کاش شهرزاد، هزار و یک شب دیگر داستان های شیرین ناتمام بگوید و شهریار ناآرامش را به هوای شنیدن داستان تا شب بعد بکشاند...
کاش بیدمشک کوچکم باز هم قد بکشد و آرامم کند...قد بکشد و داستان های شیرینش بیشتر از داستان های غمگینش باشد....
همین(:
مرسی که هزار و یک شب همراه این بیدمشک کوچک،همراه این مامن آرام من بوده اید...دروغ چرا؟هنوز هم دیدن عبارت "1 نظر جدید"خوشحالم می کند..همراه این نهال کوچک بمانید(:
و هزار و یک شب شادمهر عقیلی را بشنوید(: