امروز صبح دختری بودم که بسیار شیک و فرهیخته طور! و کتابخوان طور!زمان انتظارش در بانک را کتاب می خواند...D:
اما در حال حاضر دختری هستم که به علت عدم دسترسی به بابیلیس موهایش را با بیگودی پیچیده که برای عروسی چهارشنبه که وقتی برای آرایشگاه رفتن نیست،تمرین کرده باشد!در حال حاضر شبیه هیئت منصفه ی دادگاه های قرن بیستم انگلستان است،با یک دستش بستنی نون خامه ای می خورد که گلی از گل های بهشت است،با آن یکی دست لباس ها در ماشین لباسشویی می ریزد،این وسط مسط ها چند جمله ای تایپ می کند و فکر می کند با این وضع فجیعی که بیگودی ها را به سرش پیچیده در نهایت بیشتر از اینکه شبیه خانم های شیک با موهای میزانپلی کرده شود شبیه ببعی های معصومی می شود که دیروز هی عکسشان را به مناسبت عید قربان دیده!
پ.ن1:عنوان اسم همون کتابیه که صبح می خوندم،به قلم محمدصالح علا،که مجموعه داستانه و داستان هاش مثل اسمش لطیفه...
پ.ن2:عیدی که گذشت و عیدی که در پیش رو هست رو تبریک می گم...
پ.ن3:میزانپلی اصطلاح مامانبزرگیه فر کردنه!(;