تو عامل ناگهانی ترین و بی جا ترین لبخندهای منی!توی صف BRT،در حال له شدن توی مترو،سر جلسه ی امتحان،وسط خواندن خانواده بونیا ویروس ها و تب هموراژیک کریمه کنگو!،پشت فرمان ماشین و گاهی هم مثل دیشب توی بالکن،وقتی مادرم کنارم بود و هر دو سکوت کرده بودیم و سیب می خوردیم!با صدای مامان به خودم آمدم که می گفت:به چی می خندی؟
خنده ام گرفت!گفتم من؟مگه داشتم می خندیدم؟
گفت آره!مگه خودت نفهمیدی؟
گفتم نه!
اولین بار نبود که یادت لبخند می نشاند روی لبم،آخرین بارش داشتم خسته و کوفته از دانشگاه برمی گشتم،دوباره یکی از آن لبخندهای ناگهانی نشست روی لبم و وقتی به خودم آمدم که 2 تا پسر جوان از کنارم رد شدند و یکیشان به دیگری گفت:این چرا انقد خوشحال بود؟D:
و واقعا...چرا انقدر خوشحال بودم؟
به قول سید علی صالحی...یادت به خیر،شادمانی بی سبب!
پی نوشت:
عنوان از ابیات محبوبم از حضرت حافظ هست:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم