با مامان رفته بودم فروشگاه نزدیک خونه،گفتم بریم سمت لوازم خونگی که همزن ها رو ببینم.از جلوی وسایل صوتی تصویری رد می شدیم که مامانم یه دفعه ایستاد جلوی یه تلویزیون بزرگ و گفت فرزانه نگاه کن!ساختمون پلاسکو آتیش گرفته...برگشتم به سمت اون تلویزیون خیلی بزرگ نمی دونم چند اینچی و یه ویرانه دیدم که ازش دود بلند میشه....برای چند ثانیه یادم رفت که اصلا ساختمون پلاسکو کجاست!!!
وقتی اومدیم خونه فهمیدم که تعدادی از آتش نشان ها زیر آوار موندن...از صبح به سنگینی خروارها خاک فکر می کنم و به بوی دود و خاک و خون و چشم انتظاری خانواده ها...
همیشه زیر آوار موندن به نظرم ترسناک میومده و از صبح یه غم بزرگ نشسته تو دلم و دعا می کنم که آتش نشان هامون نجات پیدا کنن....که به سلامت برگردن پیش خانواده هاشون...که دیگه از این دست خبرها نشنویم...که شبکه ی خبر،خبرهای خوشایندتری پخش کنه...