بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد/کو قسم چشم؟صورت ایمانم آرزوست...

از صبح دارم برای آخرین امتحان این ترم کشدار درس میخوانم...درس دو واحدی تفسیر موضوعی نهج البلاغه...

من با نهج البلاغه بیگانه نبوده ام اما امروز که باید کل کتاب دانشگاهی این درس را میخواندم که طبقه بندی شده است در بخش های مختلفی مثل حقوق متقابل و سیره سیاسی و...هی از لزوم آزادی در جامعه و حق انتقاد و حقوق زمامداران بر مردم و مردم بر زمامداران و امنیت و عدالت و اصول دادگستری در جامعه و بیت المال خوانده ام و با خودم فکر کرده ام،واقعا  چند درصد جامعه ما شبیه آرمان شهر دوست داشتنی ترسیم شده در نهج البلاغه است؟!

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست


پ.ن:بیت بالا از غزل 441 دیوان شمسه که دیوانه وار عاشقم...

غزل کامل رو میذارم ادامه مطلب

 

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست

۱ ۰
. زیزیگلو
۲۲ تیر ۰۶:۰۲
واو! چقدر امتحاناتون طولانی شده...چرا؟!

پاسخ :

آره خیلی...دانشگاه ما همیشه همینطوره...علتش رو نمی دونم):
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان