بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

خویش دریاب که این گنج ز تو بر گذرست...

دیدین یه وقتا تو خواب و بیداری ذهن آدم فعال میشه و ناخودآگاه یه فکرایی میاد تو سرش؟

امروز دم سحر تو همین حال خواب و بیداری،یه دفعه ای این به ذهنم رسید که زندگی چقدر برای رسیدن به همه چیزایی که آدم میخواد کوتاهه...اصلا نمی دونم چرا این فکر اومد تو  سرم؟!

شب اصلا به فکر این مسایل نخوابیده بودم....اما دم صبح همه چیزایی که دوست دارم-مادی و معنوی و تحصیلی و کتابایی که دوست دارم بخونم و جاهایی که دوست دارم برم و آدمایی که دوست دارم ببینم و...- از جلوی چشمم رد شدن و حس کردم حتی اگر قرار باشه 100 سال هم عمر کنم،زندگی چقدر کوتاهه...


+عنوان مصراعی از مولاناست

۱ ۰
اردیبهشت ..
۲۵ خرداد ۱۷:۵۶
سلام
فرزانه فکر میکنم از یه سنی به بعد این فکرا سراغ آدم میاد..چون نوجوانی و کودکی و اوایل جوانی همش آدم فکر میکنه کلــــــــی راه داره و حالا حالاها طول میکشه بزرگ بشه..ولی از یجا به بعد حس میکنی چقد کار باید میکردی که نکردی،چقد راه باید میرفتی که نرفتی و ..
:|

پاسخ :

سلام...آره دقیقا،آدم یه دفعه این قضیه رو حس می کنه...
اردیبهشت ..
۲۵ خرداد ۱۷:۵۷
راستی مرسی از کامنتت عزیزم.خوشحالم کردی

پاسخ :

خواهش می کنم عزیزم
ساکن طبقه 40
۰۱ تیر ۲۳:۰۴
من دقیق برعکسم
شبا این حرفا از جلو چشام رژه میره ....
و همه ی آرزوهای بر باد رفته ام ...

پاسخ :

هر کسی به هر حال یه سری آرزوهای بر باد رفته هم داره متاسفانه....
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان