یه وقتایی-بیشتر زمانی که درگیری های فکری دارم و سرم شلوغه-یه دفعه یه علامت سوال خییییلی بزرگ تو ذهنم سبز میشه و منو وادار میکنه از خودم بپرسم من تو جایگاه درستی ایستادم؟
+همون جایی هستم که باید باشم؟
+دارم مسیر درستو میرم؟
+انجام دادن فلان کار غلط بود؟
+تصمیمی که برای آینده گرفتم درسته؟!
من عموما آدم راسخی روی نظراتم هستم...ولی این فکرا گاهی خیلی اذیتم میکنه،این حس گاه به گاه حیرانی و سرگردانی رو دوست ندارم...هر چند که فکر می کنم این فکرا کم و بیش سراغ هر کسی میاد...
از اون جایی هم که بیشتر بلدم مشاوره بدم تا اینکه خودم مشورت کنم،خودمو خیلی نمی تونم تو اینطور مواقع بیان کنم و باید با خودم کلنجار برم،در حالی که وقتی یکی باهام درد و دل یا مشورت میکنه حسابی براش سخنرانی می کنم!
امشبم از اون شباست که این فکرا افتاده تو سرم!خانواده هم خوابن و منم و لپ تاپ و صفحه سفید بلاگ...
چندباری به ذهنم رسیده بود حالا که دیگه وبلاگ نویسی کمرنگ شده،در اینجا رو تخته کنم،اما امشب از اعماق بطن های(!) قلبم خوشحالم که بلاگی هست و بیدمشکی و چشم هایی که اینجا رو میخونن و خاموش یا روشن رد میشن....
نوشتن،هر چند ساده و گاهی درهم و پریشون،یکی از نیازهای منه و هنوز که هنوزه با قلم و کاغذ و اینجا که خونه مجازی منه راحت ترم تا این همه شبکه های رنگارنگ اجتماعی...
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی ز کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
"خیام"
پی نوشت:داشتم تفسیری از این رباعی که نوشتم رو میخوندم...خیلی برام جالب بود که منظور در مصراع چهارم از 5 حواس پنجگانه،4 عناصر باد،خاک،آب و آتش،6:شش جهت و 7:هفت آسمان هست.