شنیدن و دیدن اخبار این روزها حالم رو بد میکنه...فرقی نمیکنه از کجا به گوشم برسن...اخبار 3 دقیقه ای رادیو پیام صبح ها تو BRT یا اخبار 20:30...
فرقی هم نمیکنه اخبار کدوم شهر ایران یا حتی کدوم کشور جهان باشه...فرقی نمیکنه که کجا بمب گذاری شده باشه...
فرقی نمیکنه خبر چپ شدن اتوبوس دانشجوهای چه دانشگاهی تو کدوم جاده باشه...یا خبر فوت 22 نفر در اثر ابتلا به آنفولانزای H1N1...
و یا بی وجدانی مثلا پزشکی که وقتی بی پولی کسی رو میبینه دستور میده بخیه های زده شده رو دوباره باز کنن):
اما این حجم التهاب دنیا منو به شدت منو غمگین می کنه...این روزها سعی می کنم کمتر بشنوم...ترجیح میدم صبح های زود تو BRT به سمت دانشگاه به جای اخبارهای 3 دقیقه ای کسل کننده رادیو پیام،4 فصل ویوالدی رو بشنوم...یا مثلا موسیقی قولکلور یکی از نواحی ایرانو...
یا هر چیز دیگه ای...هر چیزی که این بی رحمی و التهاب منتشر در تمام دنیا رو کمتر به رخ ساعت ها و ثانیه هام بکشه...
وقتی هم که حالم بد میشه...کتابخونه چوبی و کوچیک اتاقم بهترین مامن برای منه...کتاب ها رو ورق می زنم و انگار که وارد دنیای جدیدی شده باشم...میرم تو جزیره پرنس ادوارد آن شرلی...یا بجنورد آبنبات هل دار...یا پاریس بابا گوریو و یادم میره که از حال این روزهای دنیا بوی بهبودی به گوش نمی رسه...