من هیچ وقت استعداد شگرفی در نقاشی نداشته ام....در زمینه ساخت کاردستی و خلاقیت و این ها هم چندان فعال نبودم...هیچ وقت به کلاس معرق و منبت و مجسمه سازی نرفته ام و نقاشی روی پارچه را هیچ وقت امتحان نکرده ام!!!میان هنرها تنها قدری با موسیقی درگیر بوده ام و شعر و عکاسی....
اما با این همه نمی دانم چه حکمتیست که تا این اندازه شیفته ی وسایل و ابزار هنریم...از دفترچه های یادداشت و خودکارهای آبی و سبز و قرمز گرفته تا مداد رنگی و مقوا و پاستل گچی و بوم و قلمو و رنگ روغن....
کنار این بی هنری ها(!) تا دلتان بخواهد از همان کودکی عاشق کتاب بوده ام تا همین الان...خیلی کوچک که بودم برایم سری قصه های حسنی و ده شلمرود و کیهان بچه ها می خواندند و امروز بیشتر از هر چیز دیگری به کتاب ها علاقه مندم و کتاب های نخوانده ام که تمام می شوند انگار چیزی کم باشد در زندگیم باید در اولین فرصت(!) خودم را به کتابفروشی برسانم و دلی از عزا در بیاورم...
القصه...نزدیکترین کتابفروشی به خانه ما یکی از شعب شهرکتاب است که 10 دقیقه با ما فاصله دارد و نسبتا هم بزرگ است... و شکر خدا هم لوازم التحریر های رنگارنگ دوست داشتنی تویش فراوا است هم کتاب های خوب و هر بار که آنجا دوجانبه مرا مستفیض می کند!((((: