بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست...

۳ نظر

یه وقتایی تو زندگی هست که میدونی چی میخوای یا حداقل فکر می کنی میدونی چی میخوای و از ته دلت آرزوش می کنی...

ولی یه وقتایی هست که نمی دونی چی دوست داری!حتی دیگه این که چی دوست داری برات مهم نیست!مسئله اینجاست که نمی دونی چی به صلاحته!چی درسته؟!


پی نوشت:شهر خالیست ز عشاق مگر کز طرفی

دستی از غیب برون آید و کاری بکند!"حافظ"



و هر چند که به این پست ربطی نداره...ولی چقدر ناراحتم برای مردم کرمانشاه...برای انقدر ناگهانی آوار شدن دنیا روی سر مردم...

۴ ۰

وبلاگ های طفلکی!

۲ نظر

می دانید،دلم برای وبلاگ ها می سوزد،دلم برای وبلاگ ها خیلی خیلی می سوزد...

چندسال پیش دوستی که دقیقا یادم نمی آید که بود در پستی نوشته بود که آدم ها نه به اندازه ی عکس های اینستاگرامشان شادند و نه به اندازه ی پست های وبلاگشان غمگین...با این قضیه کاری ندارم اما،آدم ها ندرتا ناراحتی هایشان را در ایستاگرام به نمایش می گذارند،به گمانم این مسئله کمی به ماهیت شاد عکس و کمی هم به این برمی گردد که ما در جایی که ما را با هویت واقعیمان می شناسند بیشتر از همیشه مرتکب خودسانسوری می شویم...

اما وبلاگ ها،این تسکین دهنده های مهربان،اکثرا بار غم های ریز و درشت صاحبانشان را به دوش می کشند...نه این که مقصودم این باشد که تمام عکس های شاد اینستاگرام را زیر سوال ببرم،نه این که بخواهم آن را دروغ بشمارم و وبلاگ ها را راستین!ابدا!اینستاگرام برش شادی از زندکی آدم هاست،وبلاگ برش آرام تر و غم انگیزتر زندگیشان!اما راستش را بخواهید هر چه زمان می گذرد بیشتر ایمان می آورم که وبلاگ نویسی آرامش بیشتری به آدم هدیه می کند،وقتی نه درگیر رودربایستی هستی،نه سین کردن و نکردن،لایک کردن و نکردن و هزار اطلاعات دیگری که مثلا ارمغان تکنولوژی برای بشر بوده،اما بلای جانش شده!


۴ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان