بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

از قضا سرکنگبین صفرا فزود!

۰ نظر

قبل تر ها،4-5 سال پیش شاید...عادت داشتم تا چیزی دلتنگ و دلگیر و ناراحتم می کند جایی بنویسم و شرح ما وقعی بدهم بلکه آرام بگیرم،بیشتر در دفتر خاطراتم می نوشتم و کمتر در وبلاگ سابقم که در آن انهدام تاریخی بلاگفا نیمی از مطالبش به ابدیت پیوست و من دیگر نتوانستم دنباله نوشتن های گاه و بی گاهم را در آنجا بگیرم...بگذریم...از نوشتن داشتم می گفتم،از عادت سابقم،اما حالا مدت هاست که با تمام ناخوشایندی ها و ناراحتی ها کلنحار می روم تا بالاخره تمام شوند و نوشته نشوند! ناخودآگاه بود این کارم....با منطق خاصی از نوشتن ناراحتی ها دوری نمی کردم،حسی بود که مرا به ننوشتن سوق می داد و من از آن حس پیروی می کردم...چند روز پیش در دفتر نوشته هایم مطلبی نوشتم که انگار پاسخ خودم به این امتناع بی دلیل از نوشتن هر خاطره ناراحت کننده ای بود:


بارها و بارها و بارها خوانده ام که عطر ها و آهنگ ها بی رحم ترین عناصر دنیا هستند زیرا هر آنچه که برای فراموش کردنش تلاش کرده ای در کسری از ثانیه به یادت می آورند و با این همه من فکر می کنم نوشته های شخصی هر فردی از هر عطر و آهنگی بی رحم ترند...هیچ چیزی به اندازه روزنوشت های ساده ی شخصی قدرت بازآفرینی لحظه ها را ندارند و از همین روست که من هنوز نمی دانم وقتی گاهی نوشتن یگانه مسکن دنیاست،نوشتن از روزها و لحظه های ناخوشایند کار درستی خواهد بود وقتی همان نوشته ها روزها،ماه ها و یا حتی سال ها بعد توانایی این را دارند که دردی مهیب تر درد اول را برایت تداعی کنند؟


بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارترست

پ.ن:رباعی 446 دیوان شمس
۰ ۰

(:

۱ نظر

می دونید...انسان کلا به نظرم موجود قدر نشناسیه...برای بیشتر آدما فرقی  نمیکنه در چه شرایطی باشن...همیشه شاکی و ناراضین!

خیلی هم متن ادبی و شعر و...در این رابطه هست که قدر زمان حالو بدونید و این ها!

منم یکی از همین آدما،خیلی وقتا برای خودم غر غر می کنم...زمان امتحانا به تاریخ و ساعت ناجوری که گذاشتن...

زمان انتخاب واحد به واحدایی که تند تند پر میشن و انتخاب واحدی که ساعت 1 نصفه شبه!

تو مسیر دانشگاه به شلوغی مترو و ترمزهای بد راننده BRT...

اما بعد از همه این غر زدن ها همیشه به خودم میگم:حالا به فرض که انتخاب واحد بی موقع...امتحانا بد موقع....

چرا به این فکر نمی کنی که این همه تو مسیر میخندی...این همه فیلم با دوستات تحلیل می کنی و راجع به هر موضوعی کلی بحث می کنی؟

مگه ته ته دلت چی میخوای جز خوشحالی و خنده؟و هر بار جواب میدم:هیچی...واقعا هیچی!(:

۰ ۰
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان