بیدمشک

مقوی اعصاب است!(((:

موز!

دبستانی که بودم در مدرسه ای دولتی درس میخواندم،از هر طبقه ای دانش آموز داشتیم و موز میوه گرانی محسوب می شد...یادم هست که مسئولین مدرسه مدام می گفتند مبادا موز بیاورید،شاید کسی دلش بخواهد و توان خریدنش را نداشته باشد...!دیروز رفته بودم میوه فروشی،خرید کردم و آقای میوه فروش پول خرد نداشت که بقیه پولم را بدهد،به جایش موز داد!فکر کردم طفلک موز!چه زود از میوه ی به اصطلاح لاکچری!به پول خرد بودن رسیده!!!

بگذریم...این همه مدت گذشته و عدل امشب که فردایش امتحان ژنتیک عملی داشتم آمده وبلاگ می نویسم!آن هم درباره چه چیزی!موز!D:

چقد حرف بوده و ننوشتم...انگار یک وقت هایی زبان آدم از ازدیاد احساسات چند جهته اش بند می آید!


۶ ۰
اردیبهشت ..
۲۲ آذر ۲۳:۳۳
:-)
موز سر جاش مونده گوجه و خیار خودشونو کشیدن بالا خواهر ;-)
امان از جمله آخر..ناگزیر میشی همه چیز رو به حال خودش رها کنی تا زمانی برسه که یا همه احساساتت در یه جهت قرار بگیرن,یا بتونی بعضیاشونو نادیده بگیری که از بعضیای دیگه حرف بزنی..من که مدتهاست ذهنم یه شهر بی قانونه که توش صدا به صدا نمیرسه..
در مورد خودم که باید بگم ؛به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد..

پاسخ :

آره واقعا!(:
دقیقا همین طوره که میگی اردیبهشت جان...منم خیلی وقته که ملغمه ای از احساسات ناهمسو شدم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان